گذار از نمیدانم کجا به گلستان ....

مباحث مربوط به كلاس ها، امتحانات و ...
ارسال پست
metanat
مدیر بخش هنری
مدیر بخش هنری
پست: 377
تاریخ عضویت: شنبه 27 شهریور 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

گذار از نمیدانم کجا به گلستان ....

پست توسط metanat »

[JUSTIFY]دلم به اندازه ی مادربزرگ ها گرفت ...آن وقت ها که کارت های عابر بانک آمده بود و دلشان گرفته بود ...از این که تا ماههای قبل تر سر ِ ماه که میشد دستش را توی جبش میکرد و برای نوه کوچیکه کادویی میگرفت و توی همان کاغذ های کادو زیر فرشش میپیچید و بعد می آورد و روی تخت میگذاشت ...تا نوه کوچیکه خوشحال شود ...این کارت ها که آمد مجبور شد به همان نوه کوچیکه بگه که این کارت را بگیر برو فلان چیز را هم برای خودت بگیر ..داستان همان بود اما دلش گرفته بود ...از این که عاداتش را باید بشکند ..از این که باز سال ها طول میکشد تا بداند رمز کارت با شماره ی روی کارت فرق دارد ...حالا حال ِ من است ...این گلستان ِ بی باران ...که نمیدانم باز این هم قرار است بد ها را بدتر کند یا نه ...این که باز جلوی رویم چیزی را گذاشتند که نمیسناشم و باز باید تا مدتی چوب ندانم کاری ام را بخورم ...از آن چوب هایی که میشود واحد برنداشتن ...نرسیدن ...هنگ کردن و کلی بالا و پایین رفتن ...اصلا انگار ما خود ِ خود ِ خود ِ همان جهان سومی هستیم در این دانشگاه ...جهان سومی ها اشتباهی اند زیاد و زیاده هی دارد رویشان آزمایش می شود...و ما که کلی راه داریم تا کامل شویم می آیند و در اثنای تمام بی نظمی هایشان مارا وادرا به نظم میکنند ...نمی گویم بد است ...نمی گویم خوب است ...فقط میگویم نمیشنسامش ...و مثل هر چیز ناشناخته ترس دارم ...آخر آن قدر وقت و فرصت هارا توی این راههای گذار و آزمایش های برقی های 88 از دست داده ام که دیگر انگار هیچ جایی برای درجا زدن ندارم ...فقط خواستم بگویم دلم به اندازه ی همان مادربزرگ گرفت .....از این گلستانی شدن ...[/JUSTIFY]
نفس عمیق ...
ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 2 مهمان