[CENTER]تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی
استبداد و عقب ماندگی در ایران[/CENTER]
در پشت جلد این کتاب میخوانیم:
آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام میشود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماعی و از پایین؟
در دو صده ی اخیر برخی از نخبگان ایران می خواسته اند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار میگرفتند اصلاحاتی بکنند و تغیراتی دهند
گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی بدست آوردند و نامشان به نیکی بر صفحه روزگار بر جا ماند اما خود قربانی خواست ها و بستر نامساعد اجتماعی
شدند
نمونه بارز آن میرزاتقی خان امیرکبیر است و پیش از او میرزا ابوالقاسم و پس از او دکتر محمد مصدق.
این سه تن نه در خواست و اراده تنها بودند و نه در نتیجه ای که عایدشان شد
در این کاب عوامل و عوارض درونی و بیرونی و روش های بیرون رانده شدن اینان از گود بررسی و سعی شده است عوامل و موانع توسعه ی سیاسی
و اجتماعی ایران شناخته شود.
در این مطلب می خواهم كتاب ارزنده ای رابرای خرد های بیداری كه دوست دارند، از تاریخ ایران مطلع شوند به شما معرفی كنم.این كتاب توسط فردی روشنفكر وعاشق وطن ، فردی بی غرض و مرض دست نویسی شده و بسیار شیرین و منتقدانه نگارش شده كه با خواندن آن میتوان به بسیاری از دلایل عقب افتادن كشورمان از غافله پیشرفت و علم و ترقی پی برد و وقایع آن را به همه دوران تاریخ ایران زمین بسط داد.
این كتاب سفرنامه" محمدعلی سیاح محلاتی" معروف به" حاج سیاح" است. ایشان بعد ازیاد گرفتن علوم زمان خود كه بیشتر علوم مذهبی و حوزوی بود ، در سن 23سالگی از ایران خارج شد و به سراسر دنیا سفر كرد.بعد از سفری كه 18سال به طول انجامید به كشور خود بازگشت. حاج سیاح چون با تجربه و جهان دیده بود دلیل عقب ماندن ایران را بخوبی می فهمید. سفر او به ایران(سوم مرداد1256ه.ش) حاوی خاطرات تكان دهنده ای است كه همه آنها در كتاب"خاطرات حاج سیاح" به رشته تحریر در آمده است.
برای آشنایی با این كتاب قسمتی از آن را بازگو میكنم:
«جماعت عمامه به سر همه جا را پر كرده اند، و همه مقامات را صاحب شده اند.كسی نمی داند كدامیك از آنها فهم و سواد دارد و كدام ندارد؟ همه نام آیت الله و حجت السلام و شیخ و ملا دارند، و كارشان این است كه به اسم شریعت هر چه می خواهند بكنند، وجلوی هر چه را نمی خواهند بگیرند.تكفیر می كنند.معامله بهشت وجهنم می كنند.كسی جرات ندارد بگوید آقا دروغ می گوید، زیرا بیرق وا شریعتا بلند می شود.به آنها ایراد می گیری، میگویند ایراد به مجتهد جایز نیست.تكذیب می كنی مثل این است كه خدا و پیغمبر را تكذیب كرده ای.به هیچ آخوند گردن كلفتی نمی توان گفت كه مجتهد نیست یا عادل نیست.زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد كه هر چه بگوید می كنند...و اما مردم، گرد اندوه به روی همه نشسته،رنگ ها زرد، بدن ها لاغر، لباس ها كثیف، لبها آویخته، چشمها بر زمین گویی خرمی و نشاط از این سرزمین رخت بر بسته و به غیر از نوحه وگریه چیزی نمانده است.آنچه از اسلام مانده زیارت رفتن ونماز جمعه خواندن ونعش كشی است.وگرنه واجبات شرع متروك است.»
«بسیاری چند روز نان نیافته، با شلغم یا چغندرر اگر پیدا شود، می گذرانند.انسان به میدان رود می بیند مردم بیچاره یك پاره نمدی پوشیده كه به تنش فرو رفته پشته ای هیزم در پشت از صحرا در آورده به جزیی وجه می فروشند و برای این پشته كه از ده شاهی بالاتر نمی فروشند دو روز كار كرده ،یا وجه آن باید امرار معاش كنند و مالیات دیوان را بدهند.لابدم كار بدتر از همه را هم كه فعلا از كارهای معمول آنجاست بنویسم.از شدت پریشانی زنان و دختران را كه به نه سالگی رسیده یا نرسیده به مقاطعه می دهند، یا به رسم صیغه و متعه یا فروش.هر چه بگویی سند است.
درمدرسه نمدمالان و سایر مدارس،طلبه ها كارشان صیغه دادن زن و دختر است كه به خود زنها یا كسان ایشان وجهی داده زنها را برای این كار اجاره میكنند وبه مردم صیغه و مقاطعه داده ووجه اجاره را داده باقی دخل ایشان است.این وضع كرمان وآن عمل طلاب شریعت در مدرسه!»
«امید من این بود كه شاه (با سفربه اروپا) فرنگستان وعدل و انتظام امور دول و ترقیات ملل را دیده و اقتدار آنها را ملاحظه كرده و آینده تاریك ایران را مبدل به روشنایی خواهد نمود، لیكن دیدم باز وضع همان است، بلكه مردم ایران را معتقد كرده بودند كه سفر شاه به فرنگ برای ترویج دین اسلام واصلاح با دول است! حمقا بی خبر ایران كه جز نام ایران از عالم فقط مختصر اسم روس وعثمانی وانگلیس را شنیده بودند، اینان را چنان معتقد كرده بودند كه در عالم مقتدر تر از ایران و پادشاهی بزرگتر از ناصرالدین شاه وجود ندارد!
بلی معروف بود از قدرت اسلام تمام دولتها می لرزند و اسلام هم یعنی ایران!
بیچاره مردم ایران را عمدا به این درجه حاصل كرده اند.كرورها پول ایران را بردند و به عیش و نوش و تماشا و خرید تجملات آدم فریب بی جا صرف كردند.وابدا در مقابل این همه پول لامحاله انواع كارخانجات (صنایع آن زمان)هم در ایران دایر نكردند.
بدبختی در این است كه اگر ناصرالدین شاه هم میل میكرد كه یك سنگ نظم وترقی در ایران بگذارد.قطعا امرایی كه عادت به خوردن خون مردم كرده بودند و ملاهایی كه اقتدار و نفوذ خود را در بی قانونی و خود سری می دیدند آنان هزار مانع می تراشیدند واینان شمشیر تكفیر می كشیدند.
افسوس! در وقتی كه ملل عالم بر رقابت هم در میدان ترقی وتكمیل حیات ده اسبه می تاختند تمام بزرگان ایران پرده بر روی چشم مردم بیچاره انداختند كه چیزی نبینند و نشنوند وتسلیم محض باشند.»
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
[JUSTIFY][/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY]ريشه کلمه مدنيت از يک سو با مفهوم شهروند (Citizen) و شهروندى (Citizenship) مرتبط است و از سوى ديگر با مفهوم تمدن [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY](Civilization). اين دو وجه مدنيت با کلمه ديگرى نيز مرتبط است: Civitas کلمهاى يونانى است و يک معناى آن هنر حکومت کردن [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY]و معناى ديگر عضو و اهل خانه.[/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY][/JUSTIFY][JUSTIFY]وجه نخست، مدنيت را در ارتباط با عرصه سياست قرار مىدهد. چنين است که مىتوان از «مدنيت سياسى» سخن گفت. وجه [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY]دوم مدنيت به حوزه اجتماعيات ( ارتباط هاى ميان افراد، گروهها و... همچنان که فرهنگ و اخلاق اجتماعى) مربوط مىشود.[/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY] اين وجه دوم را مىتوان با «مدنيت اجتماعى» مشخص کرد. [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY][/JUSTIFY][JUSTIFY]پس از جماعتهاى اوليه، هر جامعه انسانى، در اساس به علت تکامل تقسيم کار اجتماعى به اقشار و طبقاتى تفکيک شد که [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY]اينان به علت جايگاه متفاوتشان در عرصه اقتصادى و نيز سلسله مراتب اجتماعى از منافع و مصالح متفاوت و متمايزى برخوردار[/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY] شدند؛ منافع و مصالحى که در عرصه سياست نيز بازتابهاى خود را مىيافت...[/JUSTIFY]
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...