هی فلانی!زندگی شاید همین باشد...
زندگی با ماجراهای فراوانش
ظاهری دارد بسان بیشه ای بغرنج ودرهم باف
ماجراها گونه گون و رنگ و وارنگ است
چیست اما ساده تر از این که در باطن
تار وپود هیچی و پوچی هماهنگ است؟
ماجرای زندگی آیا
جز مشقتهای شوقی توامان با زجر
اختیارش همعنان با جبر
بسترش بر بعد فرار و مه آلود زمان لغزان
در فضای کشف پوچ ماجراها چیست؟
من بگویم یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
تو بگویی یا نگویی نشنود او جز صدای خویش
"ماجراها" گوید اما نقش هرکس را
می نگارد یا می انگارد
پیش تر با طرح و رنگ ماجرای خویش
دیده ای بسیار ومی بینی
می وزد بادی پری را می برد با خویش
از کجا؟ از کیست؟
هرگز این پرسیده ای از باد؟
به کجا؟ وانگه چرا؟ زین کار مقصود چیست؟
خواه غمگین باش خواهی شاد
باد بسیار است و پر بسیار یعنی این عبث جاری است
آه!باری بس کنم دیگر
هر چه خواهی کن تو خود دانی
گر عبث یا هرچه باشد چند و چون
" این است وجز این نیست"
مرگ گوید:هوم! چه بیهوده!
زندگی میگوید: اما باز باید زیست
باید زیست
باید زیست!...
"اخوان ثالث"
زندگی شاید همین باشد...
- mohammadreza
- مدیر سابق سایت
- پست: 1052
- تاریخ عضویت: سهشنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 2 مهمان