
هشتم مهر، روز ملی مولانا است. نمیدانم چرا این روز را روز مولوی ناميدهاند و نمیدانم آيا این روز فقط در ایران روز مولانا است یا جهانی است. پنهان نمیکنم که با همۀ تحولاتی که در 20 سال گذشته در ذهن و روح و عقاید من پدید آمد، شیفتگیام به مثنوی دستنخورده باقی ماند. زخمههای مثنوی، همچنان تارهای قلب و اندیشهام رابه صدا درمیآورد و هنوز مثنوی را کتاب جزیره میدانم؛ یعنی یکی از سه کتابی که در جزیرۀ تنهایی بايد با خود برد.
دربارۀ دیوان شمس چیزی نمیگویم؛ چون سخن گفتن دربارۀ این کتاب در حال هشیاری سزاوار نیست. به قول خودش، محرم این هوش، جز بیهوش نیست. اما نکتهای را دربارۀ مثنوی سزاوار یادآوری میدانم و امیدوارم دوستان را هم به فکر فرو برد.
مثنوی، حدود 25 هزار بیت دارد و در این 25 هزار بیت، حدود چهار هزار مسئلۀ دینی، علمی، عقلی، عرفانی، فلسفی، اجتماعی، تاریخی، ذوقی، انسانی، روانشناسی، عشقی و ... شرح و بیان شده است. معمولا هم توجه خوانندگان مثنوی به همین چند هزار موضوع است. اما سکوتهای مولوی را هم باید جدی گرفت. او دربارۀ برخی مسائلی که جای بحث آنها در کتابی مانند مثنوی بوده است، به طرز غریبی سکوت کرده است. جای تأمل است که مثلا چرا مولوی به فلان مسئله که نزد سایر دانشمندان خیلی مهم است، اصلا توجه نکرده است. از هوش و نبوغ مولوی، بعید است که سکوت او دربارۀ برخی موضوعات بر اثر غفلت و فراموشی باشد.
این موضوع، از این جهت مهم است که اگر از دانشآموختۀ حوزوی یا دانشگاهی بپرسیم به عقیدۀ شما مهمترین مسائل دینی چیست، بهاحتمال زیاد مسائلی را مطرح میکند که معمولا ردی از آنها در آثار مولانا نیست.
موضوعاتی که مولوی از آنها سخن نگفته است، دو دستهاند: برخی مسائلی است که مولوی مخاطب را شایسته گفتوگو دربارۀ آنها ندانسته است(درنیابد حال پخته هیچ خام/ پس سخن کوتاه باید والسلام)، برخی نیز مسائلی است که در نظر مولانا اهمیتی نداشته است. مراد من، همین مسائل نوع دوم است. بنابراین نوشتهها و گفتههای مولانا را از دو جهت باید با دیگران مقایسه کرد: یکی از جهت محتوا و دوم از جهت موضوعشناسی. به عبارت دیگر، وقتی از «ناگفتهها»ی مولوی سخن میگوییم، نباید فقط به سخنانی بیندیشیم که مولوی از گفتن آنها معذور بوده است؛ بلکه ناگفتههای او شامل حرفهایی هم میشود که نزد مولوی اهمیت چندانی برای گفتوگو نداشته است. بهتر است نام ناگفتههای نوع دوم را "نگفتهها" بگذاريم كه از "ناگفتهها" متمايز باشد.
متأسفانه این بحث تا همراه مثال نباشد، جا نمیافتد و من هم از ذکر مثال معذورم؛ چون قطعا ایجاد سوء تفاهم میکند. فقط خواستم این یادآوری را بکنم که گاهی هم باید دید مولوی دربارۀ چه مسائلی مطلقا چیزی نگفته و سپس آنها را با آنچه برای ما مهم است، مقایسه کنیم.
فراموش نکنیم که مولوی، بیهیچ شک و شبههای از نوابغ تاریخ بشری است و سکوتهای او به اندازۀ گفتهها و نعرههای عاشقانهاش سزاوار تأمل است. کاش ما هم میتوانستیم مانند او بگوییم:
گوش ما ناگفته را بهتر شنفت
آفرین بر آنکه او ناگفته گفت
منبع : برداشت ها و یادداشت های رضا بابایی