مولانا

ارسال پست
Ali
مدیر کل سایت
مدیر کل سایت
پست: 577
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 22 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: قوچان
Has thanked: 2 times
تماس:

مولانا

پست توسط Ali »

[CENTER] تصویر[/CENTER]نگفته‌ها و ناگفته‌های مولوی
هشتم مهر، روز ملی مولانا است. نمی‌دانم چرا این روز را روز مولوی ناميده‌اند و نمی‌دانم آيا این روز فقط در ایران روز مولانا است یا جهانی است. پنهان نمی‌کنم که با همۀ تحولاتی که در 20 سال گذشته در ذهن و روح و عقاید من پدید آمد، شیفتگی‌ام به مثنوی دست‌نخورده باقی ماند. زخمه‌های مثنوی، همچنان تارهای قلب و اندیشه‌ام رابه صدا درمی‌آورد و هنوز مثنوی را کتاب جزیره می‌دانم؛ یعنی یکی از سه کتابی که در جزیرۀ تنهایی بايد با خود برد.
دربارۀ دیوان شمس چیزی نمی‌گویم؛ چون سخن گفتن دربارۀ این کتاب در حال هشیاری سزاوار نیست. به قول خودش، محرم این هوش، جز بی‌هوش نیست. اما نکته‌ای را دربارۀ مثنوی سزاوار یادآوری می‌دانم و امیدوارم دوستان را هم به فکر فرو برد.
مثنوی، حدود 25 هزار بیت دارد و در این 25 هزار بیت، حدود چهار هزار مسئلۀ دینی، علمی، عقلی، عرفانی، فلسفی، اجتماعی، تاریخی، ذوقی، انسانی، روان‌شناسی، عشقی و ... شرح و بیان شده است. معمولا هم توجه خوانندگان مثنوی به همین چند هزار موضوع است. اما سکوت‌های مولوی را هم باید جدی گرفت. او دربارۀ برخی مسائلی که جای بحث آنها در کتابی مانند مثنوی بوده است، به طرز غریبی سکوت کرده است. جای تأمل است که مثلا چرا مولوی به فلان مسئله که نزد سایر دانشمندان خیلی مهم است، اصلا توجه نکرده است. از هوش و نبوغ مولوی، بعید است که سکوت او دربارۀ برخی موضوعات بر اثر غفلت و فراموشی باشد.
این موضوع، از این جهت مهم است که اگر از دانش‌آموختۀ حوزوی یا دانشگاهی بپرسیم به عقیدۀ شما مهم‌ترین مسائل دینی چیست، به‌احتمال زیاد مسائلی را مطرح می‌کند که معمولا ردی از آنها در آثار مولانا نیست.
موضوعاتی که مولوی از آنها سخن نگفته است، دو دسته‌اند: برخی مسائلی است که مولوی مخاطب را شایسته گفت‌وگو دربارۀ آنها ندانسته است(درنیابد حال پخته هیچ خام/ پس سخن کوتاه باید والسلام)، برخی نیز مسائلی است که در نظر مولانا اهمیتی نداشته است. مراد من، همین مسائل نوع دوم است. بنابراین نوشته‌ها و گفته‌های مولانا را از دو جهت باید با دیگران مقایسه کرد: یکی از جهت محتوا و دوم از جهت موضوع‌شناسی. به عبارت دیگر، وقتی از «ناگفته‌ها»ی مولوی سخن می‌گوییم، نباید فقط به سخنانی بیندیشیم که مولوی از گفتن آنها معذور بوده است؛ بلکه ناگفته‌های او شامل حرف‌هایی هم می‌شود که نزد مولوی اهمیت چندانی برای گفت‌وگو نداشته است. بهتر است نام ناگفته‌های نوع دوم را "نگفته‌ها" بگذاريم كه از "ناگفته‌ها" متمايز باشد.
متأسفانه این بحث تا همراه مثال نباشد، جا نمی‌افتد و من هم از ذکر مثال معذورم؛ چون قطعا ایجاد سوء تفاهم می‌کند. فقط خواستم این یادآوری را بکنم که گاهی هم باید دید مولوی دربارۀ چه مسائلی مطلقا چیزی نگفته و سپس آنها را با آنچه برای ما مهم است، مقایسه کنیم.
فراموش نکنیم که مولوی، بی‌هیچ شک و شبهه‌ای از نوابغ تاریخ بشری است و سکوت‌های او به اندازۀ گفته‌ها و نعره‌های عاشقانه‌اش سزاوار تأمل است. کاش ما هم می‌توانستیم مانند او بگوییم:
گوش ما ناگفته را بهتر شنفت
آفرین بر آنکه او ناگفته گفت


منبع : برداشت ها و یادداشت های رضا بابایی
AMQ
Ali
مدیر کل سایت
مدیر کل سایت
پست: 577
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 22 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: قوچان
Has thanked: 2 times
تماس:

Re: مولانا

پست توسط Ali »

بی همگان به سر شود بی​تو به سر نمی​شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی​شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی​تو به سر نمی​شود
جان ز تو جوش می​کند دل ز تو نوش می​کند عقل خروش می​کند بی​تو به سر نمی​شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی​تو به سر نمی​شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی بی​تو به سر نمی​شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بی​تو به سر نمی​شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی این همه خود تو می​کنی بی​تو به سر نمی​شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بی​تو به سر نمی​شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم ور بروی عدم شوم بی​تو به سر نمی​شود
خواب مرا ببسته​ای نقش مرا بشسته​ای وز همه​ام گسسته​ای بی​تو به سر نمی​شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من مونس و غمگسار من بی​تو به سر نمی​شود
بی تو نه زندگی خوشم بی​تو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کشم بی​تو به سر نمی​شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد هم تو بگو به لطف خود بی​تو به سر نمی​شود



برای دانلود آهنگ این شعر مولانا با صدای شهرام ناظری و آهنگ سازی جلیل عندلیبی کلیک کنید.
AMQ
Tohid
کاربر عادی
کاربر عادی
پست: 26
تاریخ عضویت: دوشنبه 23 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: gorgan
تماس:

Re: مولانا

پست توسط Tohid »

[TABLE][TR][TD]
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم[/TD][TD][/TD][TD]
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا[/TD][TD][/TD][TD]
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای[/TD][TD][/TD][TD]
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای[/TD][TD][/TD][TD]
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای[/TD][TD][/TD][TD]
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی[/TD][TD][/TD][TD]
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی[/TD][TD][/TD][TD]
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری[/TD][TD][/TD][TD]
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم[/TD][TD][/TD][TD]
در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو[/TD][TD][/TD][TD]
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن[/TD][TD][/TD][TD]
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم[/TD][TD][/TD][TD]
چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم[/TD][TD][/TD][TD]
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر[/TD][TD][/TD][TD]
بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو[/TD][TD][/TD][TD]
کمد او در بر من با وی ماننده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم[/TD][TD][/TD][TD]
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک[/TD][TD][/TD][TD]
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق[/TD][TD][/TD][TD]
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم[/TD][TD][/TD][TD]
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر[/TD][TD][/TD][TD]
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم[/TD][/TR][TR][TD]
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان[/TD][TD][/TD][TD]
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم[/TD][/TR][/TABLE]
ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان