کشکول ادبی
Re: کشکول ادبی
باشد
هر چه تو بگویی !
فقط کمی زمان میخواهم ...
هر وقت توانستم نفس کشیدن را فراموش کنم ،تو را هم از خاطرم خواهم برد !!!
هر چه تو بگویی !
فقط کمی زمان میخواهم ...
هر وقت توانستم نفس کشیدن را فراموش کنم ،تو را هم از خاطرم خواهم برد !!!
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
[JUSTIFY]در کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت (1945)، حاجی به کوچکترین فرزندش دربارهی نحوهی کسب موفقیت در ایران نصیحت میکند:
[/JUSTIFY][JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛
[/JUSTIFY][JUSTIFY]اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش،
[/JUSTIFY][JUSTIFY]خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه،
[/JUSTIFY][JUSTIFY]هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟
[/JUSTIFY][JUSTIFY]پررو، وقیح و بیسواد؛
[/JUSTIFY][JUSTIFY]چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!...
[/JUSTIFY][JUSTIFY]نان را به نرخ روز باید خورد!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی،
[/JUSTIFY][JUSTIFY]با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!....
[/JUSTIFY][JUSTIFY]کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]اگر غفلت کردی تو را میچاپند.
[/JUSTIFY][JUSTIFY]فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمهی قلنبه یاد بگیر، همین بسه!![/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY]...[/JUSTIFY]
[CENTER]
خیلی جالبه که بعد از 67 سال
[/CENTER][CENTER]
هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد...
[/CENTER][CENTER]
ظاهراً بچههای حاجی خوب به وصیت پدر عمل کردهاند
[/CENTER]
[/JUSTIFY][JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛
[/JUSTIFY][JUSTIFY]اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش،
[/JUSTIFY][JUSTIFY]خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه،
[/JUSTIFY][JUSTIFY]هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟
[/JUSTIFY][JUSTIFY]پررو، وقیح و بیسواد؛
[/JUSTIFY][JUSTIFY]چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!...
[/JUSTIFY][JUSTIFY]نان را به نرخ روز باید خورد!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی،
[/JUSTIFY][JUSTIFY]با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!....
[/JUSTIFY][JUSTIFY]کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی!
[/JUSTIFY][JUSTIFY]اگر غفلت کردی تو را میچاپند.
[/JUSTIFY][JUSTIFY]فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمهی قلنبه یاد بگیر، همین بسه!![/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY] [/JUSTIFY][JUSTIFY]...[/JUSTIFY]
[CENTER]
خیلی جالبه که بعد از 67 سال
[/CENTER][CENTER]
هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد...
[/CENTER][CENTER]
ظاهراً بچههای حاجی خوب به وصیت پدر عمل کردهاند
[/CENTER]
نفس عمیق ...
Re: کشکول ادبی
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
Re: کشکول ادبی
[CENTER]اگه دستم به جدایی برسه
اونو از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تمومه آدم ها
از شب و روز خدا خط می زنم
اگه دستم برسه به آسمون
با ستاره ها قیامت میکنم
نمی ذارم کسی عاشق نباشه
ماه و بین همه قسمت میکنم
وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفهای نگفتنی را میشه دید
میشه تو سکوت بین ما دوتا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
قصه جدایی ما آدم ها
قصه دوری ماست از خودمون
دوری من و تو از لحظه عشق
قصه سادگی گمشدمون
به امید روزی که بتونن این خواننده ها مثل آدم آلبوماشون رو بفروشن.[/CENTER]
اونو از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تمومه آدم ها
از شب و روز خدا خط می زنم
اگه دستم برسه به آسمون
با ستاره ها قیامت میکنم
نمی ذارم کسی عاشق نباشه
ماه و بین همه قسمت میکنم
وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفهای نگفتنی را میشه دید
میشه تو سکوت بین ما دوتا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
قصه جدایی ما آدم ها
قصه دوری ماست از خودمون
دوری من و تو از لحظه عشق
قصه سادگی گمشدمون
به امید روزی که بتونن این خواننده ها مثل آدم آلبوماشون رو بفروشن.[/CENTER]
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: کشکول ادبی
[RIGHT]سید حمید رضا برقعی شاعر شعرهای آیینی
سیب ها روی خاک غلطیدند[/RIGHT]
[RIGHT]زیر باران دوشنبه بعد از ظهر[/RIGHT]
[RIGHT]اتفاقی مقابلم رخ داد[/RIGHT]
[RIGHT]وسط کوچه ناگهان دیدم[/RIGHT]
[RIGHT]زن همسایه بر زمین افتاد[/RIGHT]
[RIGHT]سیب ها روی خاک غلطیدند[/RIGHT]
[RIGHT]چادرش در میان گرد وغبار[/RIGHT]
[RIGHT]قبلا این صحنه را...نمی دانم[/RIGHT]
[RIGHT]در من انگار می شود تکرار[/RIGHT]
[RIGHT]آه سردی کشید،حس کردم[/RIGHT]
[RIGHT]کوچه آتش گرفت از این آه[/RIGHT]
[RIGHT]و سراسیمه گریه در گریه[/RIGHT]
[RIGHT]پسر کوچکش رسید از راه[/RIGHT]
[RIGHT]گفت:آرام باش! چیزی نیست[/RIGHT]
[RIGHT]به گمانم فقط کمی کمرم...[/RIGHT]
[RIGHT]دست من را بگیر،گریه نکنم[/RIGHT]
[RIGHT]مرد گریه نمی کند پسرم[/RIGHT]
[RIGHT]چادرش را تکاند، با سختی[/RIGHT]
[RIGHT]یا علی گفت و از زمین پا شد[/RIGHT]
[RIGHT]پیش چشمان بی تفاوت ما[/RIGHT]
[RIGHT]ناله هایش فقط تماشا شد[/RIGHT]
[RIGHT]
[/RIGHT]
[RIGHT]صبح فردا به مادرم گفتم[/RIGHT]
[RIGHT]گوش کن ! این صدای روضه ی کیست[/RIGHT]
[RIGHT]طرف کوچه رفتم و دیدم[/RIGHT]
[RIGHT]در و دیوار خانه ای مشکی است -[/RIGHT]
[RIGHT]---[/RIGHT]
[RIGHT]با خودم فکر می کنم حالا[/RIGHT]
[RIGHT]کوچه ی ما چقدر تاریک است[/RIGHT]
[RIGHT]گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه[/RIGHT]
[RIGHT]راستی! فاطمیه نزدیک است...[/RIGHT]
سیب ها روی خاک غلطیدند[/RIGHT]
[RIGHT]زیر باران دوشنبه بعد از ظهر[/RIGHT]
[RIGHT]اتفاقی مقابلم رخ داد[/RIGHT]
[RIGHT]وسط کوچه ناگهان دیدم[/RIGHT]
[RIGHT]زن همسایه بر زمین افتاد[/RIGHT]
[RIGHT]سیب ها روی خاک غلطیدند[/RIGHT]
[RIGHT]چادرش در میان گرد وغبار[/RIGHT]
[RIGHT]قبلا این صحنه را...نمی دانم[/RIGHT]
[RIGHT]در من انگار می شود تکرار[/RIGHT]
[RIGHT]آه سردی کشید،حس کردم[/RIGHT]
[RIGHT]کوچه آتش گرفت از این آه[/RIGHT]
[RIGHT]و سراسیمه گریه در گریه[/RIGHT]
[RIGHT]پسر کوچکش رسید از راه[/RIGHT]
[RIGHT]گفت:آرام باش! چیزی نیست[/RIGHT]
[RIGHT]به گمانم فقط کمی کمرم...[/RIGHT]
[RIGHT]دست من را بگیر،گریه نکنم[/RIGHT]
[RIGHT]مرد گریه نمی کند پسرم[/RIGHT]
[RIGHT]چادرش را تکاند، با سختی[/RIGHT]
[RIGHT]یا علی گفت و از زمین پا شد[/RIGHT]
[RIGHT]پیش چشمان بی تفاوت ما[/RIGHT]
[RIGHT]ناله هایش فقط تماشا شد[/RIGHT]
[RIGHT]
[/RIGHT]
[RIGHT]صبح فردا به مادرم گفتم[/RIGHT]
[RIGHT]گوش کن ! این صدای روضه ی کیست[/RIGHT]
[RIGHT]طرف کوچه رفتم و دیدم[/RIGHT]
[RIGHT]در و دیوار خانه ای مشکی است -[/RIGHT]
[RIGHT]---[/RIGHT]
[RIGHT]با خودم فکر می کنم حالا[/RIGHT]
[RIGHT]کوچه ی ما چقدر تاریک است[/RIGHT]
[RIGHT]گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه[/RIGHT]
[RIGHT]راستی! فاطمیه نزدیک است...[/RIGHT]
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: کشکول ادبی
[CENTER]
گفت : در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]گفت: آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما[/CENTER]
[CENTER]آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما
[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...[/CENTER]
[CENTER]
[/CENTER]
[CENTER]
[/CENTER]
[CENTER]
[/CENTER]
[CENTER]
سید حمید رضا برقعی
[/CENTER]
گفت : در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]گفت: آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما[/CENTER]
[CENTER]آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما
[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...[/CENTER]
[CENTER]
[/CENTER]
[CENTER]
[/CENTER]
[CENTER]
[/CENTER]
[CENTER]
سید حمید رضا برقعی
[/CENTER]
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: کشکول ادبی
[RIGHT]
شنیده میشود از آسمان صدایی که...
[/RIGHT]
[JUSTIFY]کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تو را، نام آشنایی که -
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیدهی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر میداشت
چرا که روی زمین واژهی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژهها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو را
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایهی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگیات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکمالتکاثر بود
درون خانهی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابیطالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانهی مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به جان علی
از آسمان نگاهت ستاره میخواهم
اگر اجازه دهی با اشاره میخواهم-
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت، نشسته بنویسم
شکسته آمدهام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بیقرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه[س] در کنار توایم[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]فضای سینه پر از عشق بیکرانهی توست
"کرم نما و فرود آ که خانه خانهی توست"[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
سید حمید رضا برقعی
شنیده میشود از آسمان صدایی که...
[/RIGHT]
[JUSTIFY]کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تو را، نام آشنایی که -
پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیدهی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر میداشت
چرا که روی زمین واژهی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست
و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست
خدا فراتر از این واژهها کشیده تو را
گمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو را
که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایهی آن کعبه اعتکاف کند
ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند
کتاب زندگیات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد
در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکمالتکاثر بود
درون خانهی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابیطالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانهی مولا به پایت افتاده است
به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی
چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به جان علی
از آسمان نگاهت ستاره میخواهم
اگر اجازه دهی با اشاره میخواهم-
به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت، نشسته بنویسم
شکسته آمدهام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده
به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بیقرار توایم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه[س] در کنار توایم[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]فضای سینه پر از عشق بیکرانهی توست
"کرم نما و فرود آ که خانه خانهی توست"[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
[JUSTIFY]
[/JUSTIFY]
سید حمید رضا برقعی
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: کشکول ادبی
به امید روزی که ما مثل آدم آلبوماشون رو بخریم.MOHSEN نوشته شده:[CENTER]اگه دستم به جدایی برسه
اونو از خاطره ها خط می زنم
از دل تنگ تمومه آدم ها
از شب و روز خدا خط می زنم
اگه دستم برسه به آسمون
با ستاره ها قیامت میکنم
نمی ذارم کسی عاشق نباشه
ماه و بین همه قسمت میکنم
وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفهای نگفتنی را میشه دید
میشه تو سکوت بین ما دوتا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
قصه جدایی ما آدم ها
قصه دوری ماست از خودمون
دوری من و تو از لحظه عشق
قصه سادگی گمشدمون
به امید روزی که بتونن این خواننده ها مثل آدم آلبوماشون رو بفروشن.[/CENTER]
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Re: کشکول ادبی
ﻣﺎ ﻛﺎﺷﻔﺎﻥ ﻛﻮﭼﻪﻫﺎﻱ ﺑﻦﺑﺴﺘﻴﻢ،
ﺣﺮﻑﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪﺍﻱ ﺩﺍﺭﻳﻢ.
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﺪ. ﮔﺮﻭﺱ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ
ﺣﺮﻑﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪﺍﻱ ﺩﺍﺭﻳﻢ.
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﺪ. ﮔﺮﻭﺱ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Re: کشکول ادبی
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯼ
ﺣﺮﻑِ ﻣﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ،
ﻭﻗﺖِ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﮎ،
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽﺳﺖ !...
ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ
ﺣﺮﻑِ ﻣﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ،
ﻭﻗﺖِ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﮎ،
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽﺳﺖ !...
ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Re: کشکول ادبی
[CENTER]در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد
بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و ھوش ما
چه شد مھر میھن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم[/CENTER]
نبودند جز مردمی پاک دین
ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد
بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و ھوش ما
چه شد مھر میھن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم[/CENTER]
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
- jack
- کاربر خیلی فعال
- پست: 135
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: خونه
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: کشکول ادبی
به نام خدا.
اول سلام.و اما بعد...
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
اول سلام.و اما بعد...
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
آخرین ويرايش توسط 1 on jack, ويرايش شده در 0.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست.هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود.صحنه پیوسته بجاست.خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد.(سهراب سپهری)
Re: کشکول ادبی
شرط دل دادن ، دل گرفتن است
وگرنه یکی بی دل میماند و یکی دو دل
حسین پناهی
وگرنه یکی بی دل میماند و یکی دو دل
حسین پناهی
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: کشکول ادبی
[CENTER][LEFT] [/LEFT][/CENTER]
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دريا میرسند
بعضی هم به دريا نمیرسند.
رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد!
سید علی صالحی
که اشتباه نمیکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دريا میرسند
بعضی هم به دريا نمیرسند.
رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد!
سید علی صالحی
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 11 مهمان