کشکول ادبی
Re: کشکول ادبی
در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست
اينسان نمي يابي ز من حتي نشان اي دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواک سان اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مکن با اين چنين آتش به جان اي دوست
گفتي بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردي
حالا که لالم خواستي پس خود بخوان اي دوست
من قانعم آن بخت جاويدان نمي خواهم
گر مي تواني يک نفس با من بمان اي دوست
يا نه تو هم با هر بهانه شانه خالي کن
از من من اين برشانه ها بار گران اي دوست
نامهرباني را هم از تو دوست خواهم داشت
بيهوده مي کوشي بماني مهربان اي دوست
آنسان که مي خواهد دلت با من بگو آري
من دوست دارم حرف دل را بر زبان اي دوست
محمد علي بهمني
اينسان نمي يابي ز من حتي نشان اي دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواک سان اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مکن با اين چنين آتش به جان اي دوست
گفتي بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردي
حالا که لالم خواستي پس خود بخوان اي دوست
من قانعم آن بخت جاويدان نمي خواهم
گر مي تواني يک نفس با من بمان اي دوست
يا نه تو هم با هر بهانه شانه خالي کن
از من من اين برشانه ها بار گران اي دوست
نامهرباني را هم از تو دوست خواهم داشت
بيهوده مي کوشي بماني مهربان اي دوست
آنسان که مي خواهد دلت با من بگو آري
من دوست دارم حرف دل را بر زبان اي دوست
محمد علي بهمني
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
- jack
- کاربر خیلی فعال
- پست: 135
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: خونه
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: کشکول ادبی
به نام خدا
اول سلام. و اما بعد...
هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده ی حلقه به گوش ار ننوازی ،برود
لطف کن لطف ،که بیگانه شود حلقه به گوش
(سعدی شیرازی)
اول سلام. و اما بعد...
هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده ی حلقه به گوش ار ننوازی ،برود
لطف کن لطف ،که بیگانه شود حلقه به گوش
(سعدی شیرازی)
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست.هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود.صحنه پیوسته بجاست.خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد.(سهراب سپهری)
Re: کشکول ادبی
"صدایی از صدای عشق خوشتر نیست" حافظ گفت...
اگرچه بر صدایش زخم ها زد، تیغ تاتاری
محمدعلی بهمنی
اگرچه بر صدایش زخم ها زد، تیغ تاتاری
محمدعلی بهمنی
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: کشکول ادبی
سنگ مـــــــفت , گنجشک مـــــــــفت!
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: کشکول ادبی
چه كسی میگوید كه گرانی اینجاست؟
دوره ارزانی است!
چه شرافت ارزان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یك تكه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان!
- دکتر علی شریعتی
دوره ارزانی است!
چه شرافت ارزان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یك تكه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان!
- دکتر علی شریعتی
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: "به مناسبت بزرگداشت فردوسی"
[CENTER][RIGHT]نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهانخدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
وگر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود[/RIGHT][/CENTER]
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهانخدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
وگر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود[/RIGHT][/CENTER]
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: کشکول ادبی
سفر ایستگاه»
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قیصر امین پور
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قیصر امین پور
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟
قیصر امین پور
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کى غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیک تر مى شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى کرد، شد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مى پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مى رفت دل
یک نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجى فرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد
قیصر امین پور
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
[CENTER][LEFT] [/LEFT][/CENTER]
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
[CENTER][LEFT] [/LEFT][/CENTER]
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: کشکول ادبی
سلام
سلامی تلخ به مزه تلخ ترین دانه زردآلو
سلامی تلخ به مزه تلخ ترین خبر زندگی
انتظاری نیست جوابی شنیده شود و شنیدنی نیست سخنی که در انتظار گفته شود
مجالیست برای حرف زدن از نا گفته هایی که در پس گفته های دلی کوچک خاک می خورد
دل شکستن هنر نیست تکیه های دلی شکسته را به هم چسباندن هنر است
ولی منظور دل شکنی شما نسیت
منظور منظوری نیست جز حذف آییدیی از اد لیستی که دل خوش به سلامی بود و اگر قابل ، به احوال پرسیی
دل خوش به جمله ای که در پس جملاتی می آمد و انتظار جوابی
منظور دل خوشیی نیست منظور نه عادت است و نه عشق که خود عشق هم منظور نیست
منظور به انتظار نشینیست
نه انتظار نشینی بلکه دل تنگیی برای متنی متنی که گویی با انسان سخن می گوید نه سخن بگوید انگار سخن می گوید
منظور تاملیست در این جملات که از دلی شکسته برخواسته ، نه شکسته بلکه پینه بسته
منظور روزنه نوری بود که در صبح شبی روشن در تاریکی خود فرو رفت
منظور انتظار است و انتظار است و انتظار
منظور منظوری نیست
سخنی بود کوتاه
سختی از دلی تنها
منظور اگر کسی در سرمای زمستان به گرمای وجودت پناهی آورد مرانش که شاید در گرمای تابستان به سرمای تنهاییش نیازی پیدا کنی
دیگر نه مجال سخنی است نه گوش شنوایی
فقط خاطره ای مانده از شبی روشن و هم سخنی با فرشته ای کوچک
بدرود....
سلامی تلخ به مزه تلخ ترین دانه زردآلو
سلامی تلخ به مزه تلخ ترین خبر زندگی
انتظاری نیست جوابی شنیده شود و شنیدنی نیست سخنی که در انتظار گفته شود
مجالیست برای حرف زدن از نا گفته هایی که در پس گفته های دلی کوچک خاک می خورد
دل شکستن هنر نیست تکیه های دلی شکسته را به هم چسباندن هنر است
ولی منظور دل شکنی شما نسیت
منظور منظوری نیست جز حذف آییدیی از اد لیستی که دل خوش به سلامی بود و اگر قابل ، به احوال پرسیی
دل خوش به جمله ای که در پس جملاتی می آمد و انتظار جوابی
منظور دل خوشیی نیست منظور نه عادت است و نه عشق که خود عشق هم منظور نیست
منظور به انتظار نشینیست
نه انتظار نشینی بلکه دل تنگیی برای متنی متنی که گویی با انسان سخن می گوید نه سخن بگوید انگار سخن می گوید
منظور تاملیست در این جملات که از دلی شکسته برخواسته ، نه شکسته بلکه پینه بسته
منظور روزنه نوری بود که در صبح شبی روشن در تاریکی خود فرو رفت
منظور انتظار است و انتظار است و انتظار
منظور منظوری نیست
سخنی بود کوتاه
سختی از دلی تنها
منظور اگر کسی در سرمای زمستان به گرمای وجودت پناهی آورد مرانش که شاید در گرمای تابستان به سرمای تنهاییش نیازی پیدا کنی
دیگر نه مجال سخنی است نه گوش شنوایی
فقط خاطره ای مانده از شبی روشن و هم سخنی با فرشته ای کوچک
بدرود....
مهدی منتظر ماست ، بیایید برگردیم.....
Re: کشکول ادبی
مـن هر روز در تلاشم که خاطرم بماند
و تو هر شب دعا می کنی که فراموش کنی ،
خاطراتمان چه بلاتکلیفند !!
و تو هر شب دعا می کنی که فراموش کنی ،
خاطراتمان چه بلاتکلیفند !!
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
-
- مدیر کل سایت
- پست: 577
- تاریخ عضویت: یکشنبه 22 فروردین 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: قوچان
- Has thanked: 2 times
- تماس:
Re: کشکول ادبی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
AMQ
- vahid
- مدير بخش مهندسی برق
- پست: 409
- تاریخ عضویت: سهشنبه 31 فروردین 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: شیروان
- تماس:
نمی دانم چه می خواهم بگویم
[RIGHT]نمی دانم چه می خواهم بگویم[/RIGHT]زبانم در دهان باز بسته ست
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT] در تنگ قفس باز است و افسوس[/RIGHT]که بال مرغ آوازم شکسته ست
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]نمی دانم چه می خواهم بگویم[/RIGHT]غمی در استخوانم می گدازد
[RIGHT]خیال ناشناسی آشنا رنگ[/RIGHT]گهی می سوزدم گه می نوازد
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]گهی در خاطرم می جوشد این وهم[/RIGHT]ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
[RIGHT]که در رگهام جای خون روان است[/RIGHT]سیه داروی زهرآگین اندوه
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT] فغانی گرم وخون آلود و پردرد[/RIGHT]فرو می پیچیدم در سینه تنگ
[RIGHT] چو فریاد یکی دیوانه گنگ[/RIGHT]که می کوبد سر شوریده بر سنگ
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]سرشکی تلخ و شور از چشمه دل[/RIGHT]نهان در سینه می جوشد شب و روز
[RIGHT] چنان مار گرفتاری که ریزد[/RIGHT]شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]پریشان سایه ای آشفته آهنگ[/RIGHT]ز مغزم می تراود گیج و گمراه
[RIGHT] چو روح خوابگردی مات و مدهوش[/RIGHT]که بی سامان به ره افتد شبانگاه
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]درون سینه ام دردی ست خونبار[/RIGHT]که همچون گریه می گیرد گلویم
[RIGHT]غمی آشفته دردی گریه آلود[/RIGHT]نمی دانم چه می خواهم بگویم
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT] [/RIGHT]از : هوشنگ ابتهاج
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT] در تنگ قفس باز است و افسوس[/RIGHT]که بال مرغ آوازم شکسته ست
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]نمی دانم چه می خواهم بگویم[/RIGHT]غمی در استخوانم می گدازد
[RIGHT]خیال ناشناسی آشنا رنگ[/RIGHT]گهی می سوزدم گه می نوازد
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]گهی در خاطرم می جوشد این وهم[/RIGHT]ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
[RIGHT]که در رگهام جای خون روان است[/RIGHT]سیه داروی زهرآگین اندوه
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT] فغانی گرم وخون آلود و پردرد[/RIGHT]فرو می پیچیدم در سینه تنگ
[RIGHT] چو فریاد یکی دیوانه گنگ[/RIGHT]که می کوبد سر شوریده بر سنگ
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]سرشکی تلخ و شور از چشمه دل[/RIGHT]نهان در سینه می جوشد شب و روز
[RIGHT] چنان مار گرفتاری که ریزد[/RIGHT]شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]پریشان سایه ای آشفته آهنگ[/RIGHT]ز مغزم می تراود گیج و گمراه
[RIGHT] چو روح خوابگردی مات و مدهوش[/RIGHT]که بی سامان به ره افتد شبانگاه
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT]درون سینه ام دردی ست خونبار[/RIGHT]که همچون گریه می گیرد گلویم
[RIGHT]غمی آشفته دردی گریه آلود[/RIGHT]نمی دانم چه می خواهم بگویم
[RIGHT] [/RIGHT]
[RIGHT] [/RIGHT]از : هوشنگ ابتهاج
خدایا
از تو ممنونم . . .
از تو ممنونم . . .
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 5 مهمان