کشکول ادبی

ارسال پست
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Mohades »

ما چون ز دری پای کشیدیم ...کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم... بریدیم

دل نیست کبوتر ...که چو برخاست... نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ... پریدیم


رم دادن صید خود ...از اغاز غلط بود

حالا که رما ندی و رمیدیم ...رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم ... ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل وگلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم ... نچیدیم

سر تا به قدم... تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم ...رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

ان نیست که ما هم نشنیدیم ...شنیدیم



وحشی بافقی
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
sajedifar
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 147
تاریخ عضویت: جمعه 25 فروردین 1391, 4:50 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط sajedifar »

قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
ترسم که بانگ براید روزی که ای بی خبران راه نه ان است و نه این

"حضرت خیام"
وسیع باشو تنها و سر به زیر و سر سخت...
نمایه کاربر
MOHSEN
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 274
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 25 مهر 1389, 8:30 pm
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط MOHSEN »

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

ترا گریه و سوز و زاری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من بدر می رود

چو فرهادم آتش به سر می رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می دویدش به رخسار زرد

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت



حجمش کمه ولی محشره.
http://awaz.ir/1385/01/01/shamo-parvane ... d/#more-32
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
نمایه کاربر
Cyrus
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 525
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 17 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Cyrus »

[CENTER]تصویر[/CENTER]

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید

یک با یک برابر نیست
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Samaneh »

دیشب داشتم کتاب هوای تازه احمد شاملو رو میخوندم رسیدم به شعر پریا !! خیلی جالبه که تا الان نمیدونستم این شعر از احمد شاملو ِ !!!البته احتمالا میدونستم ولی یادم رفته ! یادمه اولین بار اگه اشتباه نکنم چهارم دبستان بودم
تو اتاق دختر داییم پریا ! ی کارت پرستال بود که شبیه در ی قلعه بود بازش که کردم توش این شعرو نوشته بودو تازه 3 تا دختر یا همون پری هم کشیده بودن تو کارت پستاله ! که ی جا نشستن مثلا ! باورم نمیش ی زمانی همه این شعرو حفظ بودم و الان ...
( البته اینم باورم نمیشه که از دیشب تا الان 7 بار خوندمش !! ی بارشم تازه ساعت 4 صبح !!!!!!!)تصویر



[CENTER]تصویر[/CENTER]


یكی بود یكی نبود
زیر گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.

گیس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكی ترك.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله ی شبگیر می اومد...

" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسه شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد؟
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-

پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن:
" - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...
***
پریا!
دیگه تو روز شیكسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزن ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن

عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر كی كه غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا كینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: شر شر شر!
آتیش میشن: گر گر گر !
تو قلب شب كه بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!

آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن

الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن
به جائی كه شنگولش كنن
سكه ی یه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
" حمومك مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن

پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! " ...

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...
***
" - پریای خط خطی، لخت و عریون ، پاپتی!
شبای چله كوچیك
كه زیر كرسی، چیك و چیك
تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شمایین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟

دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.

دنیای ما عیونه
هر كی می خواد بدونه:

دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر كی باهاش كار داره
دلش خبردار داره!

دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!

دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترك
تا كف پات ترك ترك ...

دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!

خوب، پریای قصه!
مرغای پر شیكسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چایی و قلیون تون نبود؟
كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ "

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
میوه شدن هسته شدن، انار سر بسته شدن، امید شدن یاس
شدن، ستاره نحس شدن ...

وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یكیش تنگ شراب شد
یكیش دریای آب شد
یكیش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...

شرابه رو سر كشیدم
پاشنه رو ور كشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای كوه رسیدم
اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

" - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب كرد
كلی برنج تو آب كرد:
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین!

ما ظلمو نفله كردیم
آزادی و قبله کردیم.
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... "
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:

قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!

1332



پریا (احمد شاملو)
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Mohades »

با کسب اجازه از سمانه عزیزم

آهنگ پریا با صدای داریوش
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
sajjad
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 266
تاریخ عضویت: جمعه 27 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: کرج
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط sajjad »

[CENTER]حکایت دعوا بر سر < خال > از زمان خواجه حافظ شیرازی آغاز گردید و تا زمان معاصر ما کشیده شد ! داستان با بیتی از اشعار حافظ شروع گردید . سپس صایب تبریزی در سالهایی بعد بگونه ای انتقادی و با الگو برداری از اصل شعر حافظ را محکوم به اشتباهش کرد و نهایتا شهریار پاسخی برای صایب تبریزی سرود





[/CENTER]
حافظ


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را







صایب تبریزی


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را


هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد


نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را



شهریار:


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را



هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد


نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را



سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند


نه بهر ترک شیرازی که برده جمله دلها را


محمد عبا زاده:

اگر ان ترک شیرازی بدست اورد دل ما را
خوشا به حال خوشبختش،بدست اورد دنیا را


نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم ؟چه معنی دارد این کار را ؟

و خال هندویش اصلا ندارد ارزش اصلا
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را

نه حافظ داد املاکی ،نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند اینها بگیرند وقت ما ها را !؟
وطن یعنی چه آباد و چه ویران ،وطن یعنی همین جا یعنی ایران.
نمایه کاربر
sajjad
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 266
تاریخ عضویت: جمعه 27 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: کرج
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط sajjad »

[CENTER]عشق تو اي يار بود لغلغه زبان من
گناه من خبر دهد از اين غم نهان من
غم منِ شکسته دل، غم فرج نبود واي
بيا عدالت دلم، پر از زر است جهان من
گنه نفس گرفته است، از اين دم سياه من
بيا به عطر عاشقي، تو هم بگير جان من
شب غمم سحر نشد به صبح جمعه ظهور
تو صبح عشق هستي و، تو شمس بي کران من
و اين دل خراب من، شده ز هجر يار پير
بيا سفر نما به جان، تو اي دل جوان من
براي عطر نرگست، شها چه ظرف آورم
به خشکزار من تويي، تو سرو قد کمان من
بگو که صبح جمعه اي، ز جاده ام گذر کني
من از نفس فتاده ام، تويي همه توان من
تصویر[/CENTER]
وطن یعنی چه آباد و چه ویران ،وطن یعنی همین جا یعنی ایران.
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Mohades »

گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست

گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک...

احمد شاملو
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
mohammadreza
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 1052
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط mohammadreza »

آسمان آبی تر
آب آبی تر
من درایوانم
رعنا سر حوض

... رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت :‌ موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست

زن همسایه در پنجره اش تور می بافد
می خواند
من ودا می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم
سنگی ، مرغی ، ابری

آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند

من اناری را می کنم دانه ، به دل می گویم
خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود

می پرد در چشمم آب انار
اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعنا هم .

ساده رنگ - سهراب سپهری
...Act like a Champion, Be a Champion
نمایه کاربر
mohammadreza
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 1052
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط mohammadreza »

همه عمر بر ندارم سر از این خمار و مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراغت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر تست یارا
به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش مارا
تو که زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی


دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبلهایت باشد ، به از آن که خودپرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی ، کم خویش گیر و رستی
...Act like a Champion, Be a Champion
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Samaneh »

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

حسین پناهی
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Samaneh »

شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

پس از یک جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید

با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم

گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس

غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم

نمی دانم چرا ؟

نمی دانم چرا ؟ شاید خطا كردم

و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی

نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ،

نمی دانم چرا ؟

شاید به رسم و عادت پروانگی مان

باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Samaneh »

از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: کشکول ادبی

پست توسط Samaneh »

سلام.......خداحافظ
چيزي تازه اگر يافتيد
بر اين دو اضافه كنيد
تا بل
باز شود اين در گمشده بر ديوار...

" حسين پناهي "
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 13 مهمان