خیلی خیلی جالب و آخر خنده (داغ دا

ارسال پست
نمایه کاربر
saman
کاربر فعال
کاربر فعال
پست: 61
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 30 آذر 1389, 8:30 pm
تماس:

خیلی خیلی جالب و آخر خنده (داغ دا

پست توسط saman »

شعر جدید لیلی و مجنون:



لیلی و مجنون (طنز)
ديد مجنون دختري مست و ملنگ

در خيابان با جواناني مشنگ



خوب دقت كرد در سيماي او

ديد آن دختر بُود ليلاي او



با دلي پردرد گفتا اين چنين

حرف ها دارم بيا (پيشم بشين)



من شنيدم تازگي چت مي كني

با جواني اهل تربت مي كني




عصرها اطراف ميدان ونك

مي پلاسي با جوانان ونك



موي صاف خود مجعد مي كني

با رپي ها رفت و آمد مي كني



بيني خود را نمودي چون مويز

جاي لطفاً نيز مي گويي (پليز)



دامن چين چين گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟



ابروي همچون هلالت هم پريد؟

آن دل صاف و زلالت هم پريد؟



قلب تو چون آينه شفاف بود

كي در آن يك ذرّه ( شين و كاف) بود



ديگر آن ليلاي سابق نيستي

مثل سابق صاف و عاشق نيستي



قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود



تو مرا بهر خودم مي خواستي

طعنه ها كي مي زدي از كاستي؟



رو به مجنون كرد ليلا گفت : هان

سورۀ ياسين درِ‌ ِگوشم نخوان



تو چه داري تا شوم من چاكرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟



خانه داري ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمير

يا برو ديوانه اي ديگر بگير




آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه كه ول است



او سمندي زير پا دارد ولي

تو به زحمت صاحب اسب شـَلي



خانه ات دشت و بيابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست



با چنين اوضاع و احوالت يقين

خوشه ات يك مي شود ، حالا ببين



او ولي با اين همه پول و پله

خوشۀ سه مي شود سويش يله



گرچه راحت هست از درك و شعور

پول مي ريزد به پاي من چه جور



عشق بي مايه فطير است اي بشر

گرچه باشي همچو يك قرص قمر



عاشق بي پول مي خواهم چكار

هي نگو عشقم ، عزيزم ، زهر مار



راست مي گويند، تو ديوانه اي

با اصول عاشقي بيگانه اي



اين همه اشعار مي گويي كه چه؟

دربيابان راه مي پويي كه چه؟



بازگرد امروز سوي كوه و دشت

دورۀ عشاق تاريخي گذشت



تازه شيرين هم سر ِ عقل آمده

قيد فرهاد جـُلمبر! را زده





ويس هم داده به رامين اين پيام

بين ما هرچه كه بوده شد تمام



پس ببين مجنون شده دنيا عوض

راه تهران را نكن هرروزه گز





بيخيال من برو كشكت بساب

چون مرا هرگز نمي بيني به خواب



گفت با «جاويد» مجنون اين چنين:

حال و روز ليلي ما را ببين



بشكند اين «‌ دست شور بي نمك»

كرده ما را دختر قرتي اَنك



حال كه قرتي شده ليلاي من

نيست ديگر عاشق و شيداي من



مي روم من هم پي ( كيسي ) دگر

تا رود از كله ام عشقش به در



فكر كرده تحفه اش آورده است

يا كه قيس عامري يك برده است



آي آقاي نظامي شد تمام

قصۀ ليلي و مجنون ، والسلام



خط بزن شعري كه در كردي زما

چون شده ليلاي شعرت بي وفا
-------------------------------------------------------------------------------------
lotfan nazaratetoon ro befrestin.
ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان