بنده از خدا پرسید :
چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد ؟
خدا پاسخ داد :
این كه از كودكی شان زود خسته می شوند و عجله دارند تا بزرگ شوند، بعد دوباره پس از مدتی آرزو می كنند كه ای كاش كودك بودند .
این كه سلامت خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد از مدتی دوباره پول هایشان را می دهند تا سلامت خود را به دست آورند .
این كه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می كنند. بنا براین نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده.
این كه به گونه ای زندگی می كنند كه گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند كه گویی هرگز زنده نبوده اند .
سپس از خداوند پرسید :
در مقام پروردگار می خواهی بنده هایت كدام درس های زندگی را بیاموزند ؟
خدا وندگفت :
بیاموزند كه نمی توانند كسی را وادار كنند كه عاشقشان باشد، تنها كاری كه می توانند بكنند این است كه خودشان او را دوست بدارند .
بیاموزند كه فقط چند ثانیه طول می كشد تا زخم هایی عمیق در قلب كسانی كه دوستشان داریم ایجاد كنیم، اما سال ها طول می كشد تا این زخم ها را التیام بخشیم .
بیاموزند ثروتمند كسی نیست كه بیشترین ها را دارد بلكه كسی است كه به كمترین ها نیازمند است .
بیاموزند انسان هایی هستند كه ما را دوست دارند فقط نمی دانند كه چگونه احساساتشان رابیان كنند .
بیاموزند كه دو نفر می توانند با هم به یك نقطه نگاه كنند اما به همان یك نقطه دو دید مختلف داشته باشند .
بیاموزند كافی نیست كه فقط دیگران را ببخشند بلكه باید بتوانند خود را نیز ببخشند .
پس بنده بار دیگر از خداوند پرسید :
آیا چیز دیگری هست كه دوست دارید بنده هایتان بدانند ؟
و خداوند فرمود :
فقط این كه بدانند كه من هستم ... همیشه و همه جا .
گفتگوی خداوند و بنده
گفتگوی خداوند و بنده
امپراطور یونان به كوروش كبیرگفت:ما برای شرف میجنگیم و شما برای ثروت. كوروش پاسخ داد:هر كس برای نداشته هایش میجنگد!
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 5 مهمان