صندلی داغ : خانم متانت محبی

مدیر انجمن: sajjad

قوانین انجمن
۱. برای ارسال مطلب در مبحث های این انجمن ابتدا با نام کاربری خود وارد شوید و سپس گزینه ی ارسال پاسخ را بزنید.
۲. در صورتی که عضو سایت نیستید و یا قصد ارسال مطلب با نام کاربری ناشناس را دارید پس از زدن گزینه ارسال پاسخ با مشخص کردن نام کاربری دلخواه مطالب خود را ارسال کنید.
۳. دقت کنید به لحاظ برخی حساسیت ها تمامی ارسال ها در این انجمن پس از تایید افراد مربوطه نمایش داده خواهد شد.
قفل شده
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Samaneh »

نظرت در مورد این متن ؟؟؟


[CENTER]مي تواني مکه و مدينه و سوريه براي زيارت نروي
و بروي زاغه نشين هاي کنار شهرت و براي مردمت
يک پيامبر آرامش يا خداي مهرباني باشي...مي تواني.
کاش مي دانستي که تو خودت براي خيلي از آدم ها خدايي...
که منتظرش هستند تا امشب بچه هايشان گرسنه به خواب نروند...کاش مي فهميدي کاش مي فهميدي ...[/CENTER]




آره میفههممش ....
میدونمم که میشه آدم برای خیلی ها خدا باشه ...
میدونم ..که ما خود ِ خود ِ خود ِ خداییم ....
میدونممم که ماچون خیلی ها را فراموش مینیم خدا هم ...چون خدا ماییم
چون ما خداییم ...

!!!

خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Samaneh »

Afra نوشته شده:سلاااااااااااااااااااااااااااااااام!

بـــــــه سلامن علیک بانو افرا خانم جان ...

خوبــــــــــــــــــــــی ؟؟


هــــــــا خوبم ...

خوشی؟


هـــــــا خوشم ...
چه خبره !!!!!!!!!!!!!!!

اینج ِ یا اونج ِ ...؟!


آقا دیگه!! به جون خودم با وحیده چند باری میخواستیم به خدمتت برسیم ولی نشد ! راستی خبر داری ؟ تازشم سایت دانشگاه که انجیکو اصلا باز نمیکنه ! ایرانسلم که طرحای نتشو قربونش برم کلا بیخیال شده !! ما هم که تا ساعت 9 شب بیشتر نمیتونیم بیرون باشیم ! ( به نظرت بیشتر میشد بیرون بود جرات میکردم ؟؟!!!) نتیجه این میشود که قوچان شهر زیبا ایست ! ولی خوب در عوض جانشین گذاشتیم ! ما شاا... چشم نخوره پشتمونه مث کوه !

هـــــــــــــا میفهممممممتون ....اما من که همش تو تعطیلاتم بهم خوش میگذره تو خونه ....

الانم که تازه 1 ساعته از خواب بیدار شدم !!! !!!( آخه تو قوچان بیخوابی به سرم میزنه ! تصویرخونه که میام کلا خوابم !) از اون 1 ساعتم نیم ساعتشو داشتم با خواهرم صحبت میکردم ، نیم ساعت دیگشم به ماهیام نگاه میکردم ! آخه دلم واسشون خیلی تنگ شده بود !!!

ای جـــــــانم ...

الانم مثکه مهمونی دعوتیم !


میشه منم بیــــــــــــــــــام ؟؟؟؟

ولی برمیگردم اساسی! البته اگه محدثه جان جایی برا ماهم گذاشته باشن ! مثکه خیلی اونجا بهش خوش میگذره ! نوش جونش !

فعلا

مخلصم ...



سلامی دوباره بر هنرمند کوچک

صبح روز جمعت بخیر

آقا دیر گفتی ،دیر دیدم جوابتو ! جات خالی شام قرمه سبزی بود ! و خوشمزه! ایشاا.... دفه بعدی !

میگما اینجانب به صورت غیر مستقیم ! سوال پرسیده بودما تو همی متنه ! جواباش پر !؟
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Samaneh »

سمانه تقدیم میکند:


بـــــــــــا سپاس ....

1- فرض کن داخل ی اتاق هستی ،روی هر کدوم از دیوارا ی قاب عکس خالیه! توی هر کدوم از این قاب عکسا دوست داری عکس کی باشه ؟؟؟(البته دقت داشته باش ، نمیتونی اون جایی که هستی (وسط اتاق ) هیچ حرکتی بکنی و مثلا قاب عکس پشت سرت و ببینی!)

آممممم...چقدر سخت ...
روبرو را میذارم خانوادگی...
کنار ها را میذارم از خودم ...
پشت سرم هم ..یک عکسی نمیذارم ...

2-کدوم کارتون بچه گی هاتو بیشتر دوست داشتی؟

نمیدونم بچگی بود یا نه ...اما آرتور و گربه سگ ...


3-به نظرت دوران بچه گی ما و نسلای قبل ما قشنگ تره یا دوران بچه گی بچه های امروزی ؟

نسل ِ ما که نسل ِ خنثی بوده...اما از این نسل بهتره...شاید باورت نشه اما برای بچه های این دوره دلم میسوزه...همین بس که یک بچه 10 ساله عضو شبکه اجتماعی و ...این اصلا خوب نیست ...
و برهه های واقعی زندگیشو درست طی نمیکنه ...


4-برای کسایی که تا الان روی صندلی داغ نشستن یک صفت بگو؟

اوووووه فک کن که من یادم باشه کیا بودن ...
افرا : انرژیک...
محجوبه: محتاط
وحیده: مجلس گرم کن ...
محدثه : آقا اون اوایل بود اصلا یادم نی...

بقیه هم یادم نیس انصافا

5- به نظرت چرا جوونای امروزی به آهنگ های سنتی زیاد علاقه نشون نمیدن ؟

یک دلیلش فک کنم این باشه که خیلی آدم ها این روزها برونگرا شدن ...و سنت یک درونگرایی خاص میخواد ...یک خلوت داشتن ...که بخاطر این شاید دور شده باشن ...

6- به نظرت جیغای من چه جوریه؟؟تصویر

جـــــــــــــــــــــــــــــدی؟ من که اصلا نشنیدم که ...

7 - چرا تو دانشگاه نیستی خوب !!؟؟تازه دعوتمم که نمیکنی بیام خوابگاتون ! تصویر

شنبه تا دوشنبه بودم...بانو ما زیارتتون هم که کردیم ...آخر هفته دیگه کاری بود اومدم مشهد ...
خوابگاه ِ خودتونه ..تشریف بیارید ...
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Samaneh »

8- با اجازتون تو هفته پیش سرکارمون افتاد بیمارستان !! تو راه برگشت تاکسیه مارو از کوچه پس کوچه ها آورد ،یک کوچه بود اسمش کریمی بود ،یک خونه اونجا دیدم (شایدم مسجد بود ،آخه چشام کاملا باز نبود دقیق یادم نیست !)

ای واای ِ من ...خدا بد نده
جات خالی یادت کردم ،گفتم جای متانت و دوربینش خالیه ! . چهارشنبه با بچه ها اومدیم خوابگاتون !نبودید ! رفتیم !!( راستی مگه هنوز کلاسات ادامه داره؟) میخواستم برم اون جا ، بچه ها گفتن نه نرو خطر داره سمانه !
( نمیدونم چرا اینجا هر چی بیشتر داخل کوچه هاش میری بیشتر پی به شجاعتت میبری !) خلاصه !نرفتیم آقا ...تصویر

ااا جدا ؟ آره سه شنبه برگشتم واسه کارای عکاسی ...کلاس نه ..کارای ادامه ی کلاس ...هست همچنان ...
آقا هر وقت جرات در این حد پیدا کردی که چشم تو چشم یک آدم خفن بشی و بگی ســــــــــــــــلام ...بیا ببرمت : دی
ولی نرو ...ما گستاخی کردیم یه بار...

حالا :

میای با هم بریم اونجا ؟؟تصویر

هنوز زوده براتـــــــــــــتصویر
(آخه بد جوری حس کنجکاویم فوران کرده ، نگرانم اصلا نباش ابزارمو با خودم میارم ،!تازه یکی از دوستان هم قراره ی شوکر بهم بده !!،حله !

اوه اوه نه بابا ...ما با ملایمت وارد بازی شدیم ...تو خطر ناکی جیغ هم که میزنی...
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Mohades »

سلام مجدد خانوم جون

سلـــــام سلام صد تا سلام ...

ما شهرتون بودیم (البته الانم هستیما !)این سوالا به ذهنم خطور کرد !

ااا خوش اومدید ..التماس دعا ووو ای حرفا ...

55.اگه بخوای 3 جای دیدنی شهرتونو بهم معرفی کنی که حتما برم ببینم ، کجاها رو پیشنهاد میکنی ؟ چرا؟

اووووه ...خواستی بری منم ببر...مشهد میگن جایی داره ...اما من که بیرون برو نیستم زیاد بدونم ...من یک جا را کلا دوست دارم که اون هم خیلی دوره ...ارامش و سکوتش ..روستای کنگ ...همین و بس ...
البته خیابونای اطراف حرم و کوچه هاش را هم خیلی دوست دارم ...


56.قسطنطنیه ! رو به چند مدل میشه اشتباه نوشت ؟ 10 تاشو بنویس!؟

قوس تن تنیه ...
غوس تن تنیه ...
قوث طن تنیه ...
غوثــــــــــــــ تن طنیه
غوثـــــــــ طنطنیه...
غثطنطنیه
قسنطنتنیه...
قصتنطنیه
غصطنتنیه...
غصطنطنی ه !

چقـــــدر زبان فارس پتانسیل داره ها ...: دی
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Samaneh »

قبلش بگم ببخشید که موضوع سوالام پراکندست آخه یهو میاد تو ذهنم !تصویر

هرچه از دوست رسد نیکوست...
9- اگه بهت بگن برای اینکه گرسنگی تو دنیا از بین بره یا صلح بشه ، باید یک آدم بیگناه و بکشی ! این کارو میکنی ؟؟

من کلا همیشه فکر میکنم اگر تو ماجرایی باشم و بخوام باعث اتفاق بزرگی بشم ...همیشه به کشتن فکر میکنم ...
اما این یک مورد چوم هیچ وقت اتفاق نمیفته ...مثل اینکه فکر کنی با تشکیل یک کلاس تو یک روز همه موافق باشن ..همچی چیزی کم اتفاق میفته ...
لذا همچی کاری نمیکنم ..چون پایه دنیا عمرا که بشه صلح کلی اتفاق بیفته ...لذا نه این آدم ِ بنده خدا را نمیکشم ...اگر مطمئن باشم چرا میکشم اما ...

10- اهل ماجراجویی هستی؟

بستگی داره ...به اینکه چقدر ریسک میخواد ...چون خیلی ترسو ام نه زیاد ..گاهی از روی بچگی ماجراجویی میکنم ...بدون در نظر گرفتن خطرش

11- نظرت در مورد جو خوابگاهامون از هر لحاظ ؟

خوابگاه ...اگه اتاق خوب باشه ..مهم نیس که جو کل خوابگاه بد باشه ...
اما ترجیح میدم دور از همکلاسی و این ها باشم ...(مثل خوابگاه 8) چون بی شک استرسی میکنن بچه ها همدیگر را ...و این جو را دوست نداشتم هیچ وقت...
همین جا از اتـــــــــــــــاق فوق العاده خوبمون تشکر میکنم...اصلا بهترین های این دانشگاهن به جان ِ خودم...
از لحاظ شدت آب ..آقا خیلی پر شدت ِ..خوشم میاد ...
چرا اینترنت نیست خبـــــــــــــــــ؟
یخچالاش قوی نیس...
تلویزیون تو هر اتقا نیس چرا خبــــ؟!

12- تا حالا شده دوستی داشته باشی که بعد از یک مدت بگی : ای کاش هیچ وقت باهاش دوست نمیشدم ؟


ها بابا شده...
13-چرا وحیده عینکشو از خودش جدا نمیکنه ؟؟

مـــــــــن که هر وقت خواستم بهم داده عینکشو .. دلتــــــــــــــون بسوزه : دی
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
salia
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 310
تاریخ عضویت: شنبه 13 شهریور 1389, 7:30 pm
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط salia »

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــلام گلک

سلــــام بر عزیزک...
خوب هستی؟

خدا را شکر...

صندلیشون داغونه نـــــــــــــــــــــــــــــه!

ها بابا ...: دی
دوست داشتی خواننده بشی؟

اره ...خودم و خانواده خیلی دوست میداریم ...: دی...ایشالله در فرصت های بعدی ....خواهم پی اش رفت ...
حاضری تو یک جزیره خیلی تـــــــــــــــــــوپ با تمام امکانات تنها زندگی کنی؟اگه اره چه چیزیش باعث میشه قبول کنی اونجا زندگی کنی؟

سکوت..آرامش..دور از تشویش های مرسوم...
تا حالا چند دفه از ته دل و قلبا خندیدی؟

خیلی بوده...کلا شاید ته دلم غمی باشه ..امابازم ازوقتی میخندم از ته دل شاد میشم...

تو هر کدوم از موارد زیر یکی از بچه های خودمون رو نام ببر که میدونی اون صفتو از دیگران بیشتر درونش دیدی

درس خون== میگن سمیرا سیدمحمودی(کلیشه ای نخواستم بگم فاطمه عبداللهی)
تنبل ======== خودم لابد:دی
باهوش == نمیدونم...
پرتلاش == به والله که نمیدونم...
باایمان === به خدا این را هم نمیدونم...آشنام کنید...با بچه ها :دی
شجاع ===خودت وحیده...
جذاب ===سیما سجادی
خوش برخورد ===سعیده،ناهید،ندا
اطلاعات عمومی دار === فکر کنم خودم بد نباشه ...
شاد زیست === خودت
بیخیال === همه جوشی اند کلــــا
کنجکاو == افرا خانم ( سمانه)
شرارت ===نگم دیگه این را ...دارم تو ذهنم اما : دی
خوش شانس ===هـــــــــه ...بگیم سمیرا خانم گل ...(قیاسی)..آقا دوست ِ خودم ِ ها خودشم میگه ...
خشن === به لحاظ ظاهری ها ...خودم و صدف خانم سجادی...(صدف بانو خیلی هم عزیزِ ولی چهره ای مثل ِ من انگار خیلی خشن ِ )
استرسی === محجوبه
خودشیرین === به ورودی 89 ای ها نمیرسیم...
افاده ===آقا خیلی داغونه دیگه این را بگم کــــه ..هنوز میخوام تو دانشگاه ترم بگذرونم هــا...
خوش تیپ == سیما خانم سجادی..
بد تیپ ===هــــــــــــه...داریم جـــــــــدا به لحاظ اینگه فکر میکنن اوکـی اند و غافل از اینکه ...ای بــــابـــــا ...
نجیب=== از چه لحاظ ...؟ امـا کلی ندا خیلی...
خسیس === هم همتون : دی
لارج=== یاد یکی از ورودی 89 ای افتادم ...:دی
فداکار=== ندا عزیزی جانم
شکاک === فوژان ، سمانه (فکر کنمــــا نزنیدم اگر نبودید)
بدبین=== هستن...
چرا حاضر نیستی ریسک کنی؟
مِتـــــــــــــــــــترسُم

دوست داری موهاتو 2 سانتی بزنی؟

5-6 ساله که نمیزنم همیشه همینجوری میزدم...
به نظرت باهوش ترین حیوون چیه؟

خــــــرس و میمون

شهرتو دوست داری؟چرا؟

هم فکر کن که دوست داشته باشم ...اونم ب خاطر یک نفر که ...نمیذاره هیچ کار فرهنگی تو مشهد انجام بدن خانم ها ...
دوست داشتی کنار چه شخصیتی عکس داشته باشی؟

خیلی ها ...ابوالفضل جلیلی...مثلا...
بزرگترین خراب کاری ای که کردی؟

فکر کنم عکاسی از خوابگاه کرمان و اینکه عکساشو پخش کردم و کارم تا کمیته انضباطی هم رسید اما دیگه من فرار کردم اومدم قوچان ...: دی
تا حالا شده کسی واست دعای خیر کنه با تمام وجود به خودت احسنت بگی؟چی کا کرده بودی؟

آخرین بار...خیی هم ساده بود اما هم خودم راضی بودم هم مادربزرگ و مامانم ...
خاله مامانم فوت کردندهمین دو سه ماه پیش...عکسشون از روزنامه را گرفتم پیام تسلیت را و یک متن نوشتم و برای خانوادشون که ایران نیستن گذاشتم فیس...بوک ...خیلی همه دعا کردن ..
خیلی متنش تحت تاثیر قرارداد همه را ساده بود خیلی ...اما خوب حس کردم روح اون خدا بیامرز هم خیلی خوششون اومد...
به اینکه هیچکس تنها نیست باور داری؟چرا؟

همـــــــــــــراه اول : دی..من به تنها بودن کلا اعتقادی ندارم...شاید بهتره بگم به بدی ِ تنهایی...اعتقادی ندارم...

گناه کردنو دوست داری؟

یک لذت توام با عذاب وجدان ِ...و اینکه خیلی کارا که برام آسونه ...گناهه...گناه را زیاد انجامم بدی آسون میشه...اصلا حس نمیکنی گناهه دیگه ...
خلاف کردنو چطور؟

دزدی فقط دوست دارم ...

کلا چطور خلافی رو میپسندی؟

که بار ِ بی اخلاقیش کم باشه... پول و این ها مهم نی ...دزدی یعنی: دی
چرا محدثه رفتنو به موندن ترجیح داد؟

همه باید یک روزی برن دیگه : دی...عقــــــــــــل داشت ...چون هیچ جا خواب و خوارک خونه نیس...

به نظرت چرا جناب اسماعیل پور هنوز سوالی ازت نپرسیدن؟

خدایشان داند ...
تا بعد بدرود دوست عزیز

قربون ِ تو عزیزکم
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،

همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
نمایه کاربر
Ruhollah
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 141
تاریخ عضویت: دوشنبه 23 فروردین 1389, 7:30 pm
تماس:

؟؟؟ متانت محبی

پست توسط Ruhollah »

سلام

سلام ...
سال جدید رو بهتون تبریک میگم

به همچنین خیلی مبارکا باشه برای شما هم ...

حالتون خوبه؟

فعلا که خیلی خوبم ...این روزها ...

بعد از احوال پرسی و قبل از پرسیدن سوالات میخوام بگم از معدمد کسانی هستین که میخوام ازشون سوال بپرسم وبیشتر آشنا بشم باهاش

خوشحالم از این بابت ...سپاس...

و اما اولین سوال :

زندگی از دید متانت محبی؟

زندگی...یک چیز خیلی خیلی سخت ...که اگه یادش بگیری اونقدر لذت بخش و آرام بخش میشه که حد نداره ...ایران و غیر ایران هم نداره ..فقط باید یادش گرفت ..باید اون مسیره که مال ِ اون هستیم را پیدا کنیم ...

تعریفی که به نظرت افراد زیر دارند؟

اگه درست متوجه شده باشم ...

پدر؟

فکر میکنم همه ی پدر ها به لحاظ درونی خیلی فشار زیادی روشون باشه ...کلا تمام پسرایی که قراره روزی پدر بشن...وظیفه ی سختی ِ چون پر از تعهد و مسئولیت و خستگی ناپذیریه ...

مادر؟

خیلی تعاریف متفاوت شده ...مادر های قدیم ...جدید ...فردا ...!

آبجی؟

وقتی با یک چیزی زیاد اینوالو باشی ...نمیتونی تعریف دقیق بدی منم چون دو تا خواهر دارم نمی تونم زیاد چیزی بگم...خنثی ام ...اما داشتن خواهر بزرگ خیلی خوبه اونم از اون نوعی که من دارم چون همه ی تجارب هنر همه چیز را اون بهم معرفی کرده ...در سطح بالاش را حتی ...

داداش؟ ( اگه ندارین تصور کنید اگه داشتین چی میگفت؟ )

میتونه یک حامی ِ خیلی خوبی باشه ...اگر داشتم خیلی زیاد زیاد روش حساب میکردم ...

افراد تشکیل دهنده جامعه خودمون ( منظورم کلی یه , خیلی کلی )

اصغر فرهادی کارگردان تمام فیلم هاش؟

آدمی که هدفش راهش را پیدا کرده تو این راه تلاش کرده و رسیده به لذت بردن از زندگی به مفهوم تمام عیار کلمه ...

داریوش مهرجویی کارگردان فیلم نارنجی پوش , تاکید میکنم کارگردان فیلم نارنجی پوش

رسیدن به یک آرامش...رسیدن به یک کودک ِ درون ِ آروم ...که نیاز به نشون دادن خودش دیگه نداره و برای دل ِ خودش کار میکنه ...که اگر دلش را بفهمی تو هو لذت خواهی برد ( تو ِ نوعی )

از نظر چند نفر که به نظرت , فکر و نظرشون متفاوته یا برات شیرینه؟

چــــــــــــی شد ؟ این را دوباره بگید ...متوجه نشدم شرمنده ام ...

اینا رو فعلا جواب بدین تا من بقیه رو تایپ کنم.

چشم ...ممنونم ...
اگر فشار نبود كسي نمي توانست از ذغال، الماس بسازد...
salia
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 310
تاریخ عضویت: شنبه 13 شهریور 1389, 7:30 pm
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط salia »

با عرض پوزش یکی از سوالا رو اشتباه خوندی!

جانِ من ؟ شرمنده من آدم ِ عجولی ام دیگه معذرت میخوام ...

شهرت(مشهور شدن) رو دوست داری؟چرا؟

زیاد دوست دارم ...اینکه بخاظرش در خودت یک چیزایی را تقویت میکنی ...چون داری دیده میشی....داری الگو قرار داده میشی و به طور غیر مستقیم یک توفیق اجباری خوبه برای کامل شدن ...

به نظرت بچه های برق نسبت به بقیه گروه ها ویژگی برتری دارن؟

بدون شک ...همیشه به این نتیجه رسیدم چون که خواه ناخواه به لحاظ درسی آدم های هدف مند تری بودن ...من عقیدم این ِ ...همینطورم که میبینم ...بچه های الکترونیک کارشناسی...به لحاظ شخصیتی آدم های کامل تری هستن ...و با حواشی کمتری کار میکنن...این دلیل بر نبودنش نیست ...هست اما به مراتب خیلی خیلی کمتر...

ترجیح میدی یک دوست خاص داشته باشی یا اینکه با همه دوست باشی؟

بدون شک دوست ِ خاص برام قشنگ تره ...

خدا رو چه رنگی میبینی؟

وقتی حالم خوبه نارنجی...بد باشه مشکی..خنثی باشم سبز

اگه بخوای بین عینک منو ندا یکیو انتخاب کنی کدومو انتخاب می کنی؟چرا؟

رک ام دیگه ...ندا ...چون درونم آدم ِ آرومیه ...انرژیک بودن را برای چند ساعت میخوام ...اما شاید حرف زدن های اساسی و ارمش و حتی سکوت را که با ندا دارمشون را برای ساعت های بیشتری بخوام ...( رک بودنم را ببخشای جانا :*)
ازینکه زبان 20شدی چه حسی داری؟

واقعا خوشحال شدم ...چون اگر غیر از این بود واقعا ناراحت میشدم ...برای کم شدن نمره های دیگم میگم اوکی بابا استعداد نداری و این ها ...اما برای زبان یک درسی ا ِ که میگم باید خوب باشم ...غیر از باید هم نداشتم واسه خودم ...

میدونستی منم عاشقه عکس گرفتنم؟

جـــــــــدی ؟ ای جـــــــــــــــانم ...واقعا نمیدونستم ...دوربینم را میارم برو چند روز عکاسی باهاش ...


تو نقاشی هم سر رشته داری؟

ابدا ابدا ابدا وووخیلی کم استعدادم ...یک سری کارهایی ب.د ترم یک انجام میدادم ...یک سری طرح بود ...سرح هایی مثل فرش...که من در آوردی بود ...میگفتن گرایشی تو نقاشی ...اون سبک را دوست داشتم چون بدون اینکه از کسی یاد بگیرم خودم میکشیدم ...و یادش بخیر به بچه های نرم افزار هدیه میدادم

دوران بچگی رو میتونی توصیف کنی؟

یک دنیای ماه ...یک دنیای خلاق ...یک دنیای مسکوت ...یک دنیایی که اینده دور براش مفهومی نداره ...چون اگر داشت آروم نبودن ...

یک شعر که همیشه درگیرشی(میشه گفت حس خوبی بهت میده)رو میشه واسه ما هم بگی؟

با صد هزار مردم تنهاییم
بی صد هزار مردم تنهاییم ...( از بهترین فیلم ِ زندگیم شبهای روشن)

یکی از صفتارو یادم رفت بگم:کدوم یکی از بچه های برق حسه برتری فکر داره نسبت به بقیه

حس برتری ِ فکر کاذب را اگر میگی...داریم یک ده نفری میشه نام برد ...

تا حالا به امتحان کردن سیگار فکر کردی؟

اره فکر کردم ...

یه سوال دیگه هم در مورد یکی از بچه های برق دارم:میدونی کیه که یه سری اعتقاد داره اونارو به رخ دیگرانم میکشه ولی پاش که میرسه(محض جلوه)همه اعتقاداتشو میبره زیر سوال؟

بــــــــــــــــــــــــــعله داریم ..یکی هم نیس...هستن ...

چندتا از سوالات همیشگیت که جوابی واسش نداری بگو؟

چرا من مسیرم را پیدا نمیکنم ...
چرا مثل قبل نیستم دیگه ...
چرا خدا دلش نمیگیره از گریه ی ادم ها ...
چرا آدم های بدبخت بدبختن انقدر...
دوست داشتی کیا ازت سوال بپرسنو نپرسیدن؟

منتظر ندا ام ...اما بقول خودش میگه من متانت چی باید بپرسم از تو همه چیتو میدونم ...: دی
میدونم که دسترسی نداره اما ...

تا سلامی دیگــــــــــــــــــــــــــــر.

عزیزی وحیده جانم :*
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،

همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
نمایه کاربر
Ruhollah
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 141
تاریخ عضویت: دوشنبه 23 فروردین 1389, 7:30 pm
تماس:

آینده متانت محبی

پست توسط Ruhollah »

سری دوم سوالات
منظورتون از کار در هنر چی بود؟

کاری که بعنوان منبع درآمد باشه برام ...

کار رو از نظر متانت محبی چی تعریف میشه , یعنی به عبارتی به چه درآمد و چه خصوصیاتی از یک فعالیت باعث میشه که اسمش کار بشه واسه شما؟

منتج به درآمدی که بتونم روش برای خرج هام روش حساب کنم ..براش تلاش کنم ...بخشی از زندگیم باشه ...




منظورتون از کار هنری چی بود؟ کارگردانی؟ بازیگری؟

تدریس ...
نویسندگی...
به قول شما کارگردانی...( که نه نمیتونم ...مدیر ِ خوبی نیستم...)
اما بازیگری هم دوست میداریم...
خیلی کار هست...خلاصه ...
آتلیه حتی...
هست دیگه ...


یک سوال پر مشقت ( نمیدونم املاش درسته یا نه )
درسته : دی

اگه میشه لطف کنی و یک روز کامل دوتا پاهاتون یا دوتا دستاتون یا یک پا و دستتون یا چشماتون رو ببندید و به جز موارد خاص بازش نکنین و بعدش یک داستان در این مورد واسه ما بنویسید البته خواهش میکنم بسیار که انجامش بدی.

چشم با دقت مینوسیم ...پس فعلا الان جوابش را نمیدم ....
بساطی شده ...ما لپ تاپ مان سوخته تقریبا : دی...باید هر بار خواهرارو بپیچونیم و تو رو خدا تو رو خدا کنیم بدن به ما : دی...
تا بعد ...سپاس از سوالات ...
اگر فشار نبود كسي نمي توانست از ذغال، الماس بسازد...
نمایه کاربر
sajedifar
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 147
تاریخ عضویت: جمعه 25 فروردین 1391, 4:50 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط sajedifar »

سلااااااااااااااااام متانت خانووووووووووم...

ســــــــــــلام سعیده ی عزیزم

1- چقدر خوب شد که عضو سایت شدی...اینجوری تمرینی میشه برام که دیگه فامیلت را با فامیلی صدف سیما اشتباه نکنم
2- کلا جایی که تو باشی را دوست دارم ...


دیدم رو صندلی نشستی گفتم این بهترین فرصت حال احوال کنیم چون متاسفانه کم سعادتیمو تو دانشگاه نمی بینمت..

قربان شوما بشم خبــــــــــ

خووووووب...

به جمـــــــــــالت جانا

حال احوال؟

اوکی ِ اوکی...

اوضاع بر وفق مراد هست؟

آره عزیزم...روزگارم ارام و خوبه خدارا هزار مرتبه شکررش..

چندتا سوالم میپرسم البته شرمنده به هم هیچ ربطی ندارن.

شوما سروری هرچی بپرسی...خوبه ...

1.به نظرت منظور خدا از افرینشت چی بوده؟

از آفرینش من ؟ فک کــــــن که ترویج دین ِ مبین اسلـــــــــــــــام : دی

2.اگه بگن میتونی یکی رو در جهان بکشی کیو میکشی؟

همیشه یک نفر تو ذهنم هست ...بگم به جان ِ خودم دیگه نمیبینیدم ...چون علنا ....ک...ه....ر...ی...ز....ککم....:دی

3.منفورترین عادتی که در جامعه کنونی وجود داره؟

اینکه همه ادای هم را در میارن...و همه بدون فکر دارن خودشون را شبیه بقیه میکنند ...مثال سادش را میگم ...اینکه همه فکر میکنیم ...نباید تنها باشیم...!!!! و روابط ِ بدون ِ هدف شده عادت ِ بد ِ عمده ماآدم ها ...

4.تو دوستی تا کجاش هستی؟

فکر کنم اونشبم همین را رسیدی از بچه ها آره ؟
راستشو بگم واقعا نمیدونم...من کلا اسم نه خودم را برای کسی دوست میذارم نه کسی را برای خودم ...چون واقعا مسئولیت ِ بزرگ و سختیه ...هر کسی هم نمیتونه دوست باشه ...
واسه همین تو این 7-8 سال ِ اخیر تنها یکی دو تا دوست داشتم ...چون شاید حس میکنم اونقدر توانایی دوستی ندارم ...واسه همین سعی میکنم کم باشه که همون اندک تواناییم را برای یکی خرج کنم ...


5.قبل از تولد پسر شجاع اسم پدرش چی بوده؟

چون از خانواده طرد شده بود بهش میگفتن یـــــــره ...چون حرفی واسه گفتن نداشت ...از وقتی پسرش اومد مشهور شد و دیگه محبوب قلب ها شد ...و از اونجا بود که شد پدر پسر ِ شجاع ...

6.نظرت راجع به اعتراف گرفتنو بعد تا 7:30 صبح بیدار بودنو مردم ازاری کردنو بعدم کلاس نرفتن چیه؟

یعنی سعیده ...شاید اگر این اتفاق نبود ...هیچ وقت فکر نمیکردم خاطره ای از بچه ها داشته باشم که تو ذهنم بمونه ...اما اونشب را انقدر دوست داشتم که حد نداشت ...من کلا از فضاهای شاد زیاد خوشم نمیاد ...اما اونشب منطقی بودیم حرف میزدیم ..واقعـــــــــــا عالی بود ...بخصوص اون نخوابیدنش که روز بعدش هم تا شب سرگیجه بودم : دی
وسیع باشو تنها و سر به زیر و سر سخت...
salia
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 310
تاریخ عضویت: شنبه 13 شهریور 1389, 7:30 pm
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط salia »

بازم اشتباه!

تو هــــــــــم شدی بعضیا که به ایرادات کار دارن ...دِ رُم برات ...


عینک من و عینک ندا(همونی که با فرشته هم اتاقیه)؟

اااااااا خوب شد گفتی هم اتاقی ِ فرشته...اگر نه فکر میکردم ندا جلالی...چون گفتم ندا عزیزی که عینک نداره ...بــــــــــــــــعله ...
. اگر در اونصورت بود حتما عینک ندا را انتخاب میکردم فک کنم یک رگه های قرمزی داره ...اوجور خوبه...

اما بین عینک ندا مرتضوی و تو ...آممممم عینک ِ تو ...مال ِ اون خیلی مجلسی ِ مو طاقتش ِ نِ درُم...: دی


حالا خوبــــــــت شد ؟؟؟؟؟
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،

همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
metanat
مدیر بخش هنری
مدیر بخش هنری
پست: 377
تاریخ عضویت: شنبه 27 شهریور 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: آینده متانت محبی

پست توسط metanat »

Ruhollah نوشته شده:سری دوم سوالات
منظورتون از کار در هنر چی بود؟

کاری که بعنوان منبع درآمد باشه برام ...

کار رو از نظر متانت محبی چی تعریف میشه , یعنی به عبارتی به چه درآمد و چه خصوصیاتی از یک فعالیت باعث میشه که اسمش کار بشه واسه شما؟

منتج به درآمدی که بتونم روش برای خرج هام روش حساب کنم ..براش تلاش کنم ...بخشی از زندگیم باشه ...




منظورتون از کار هنری چی بود؟ کارگردانی؟ بازیگری؟


یک سوال پر مشقت ( نمیدونم املاش درسته یا نه )
درسته : دی

اگه میشه لطف کنی و یک روز کامل دوتا پاهاتون یا دوتا دستاتون یا یک پا و دستتون یا چشماتون رو ببندید و به جز موارد خاص بازش نکنین و بعدش یک داستان در این مورد واسه ما بنویسید البته خواهش میکنم بسیار که انجامش بدی.

چشم با دقت مینوسیم ...پس فعلا الان جوابش را نمیدم ....
بساطی شده ...ما لپ تاپ مان سوخته تقریبا : دی...باید هر بار خواهرارو بپیچونیم و تو رو خدا تو رو خدا کنیم بدن به ما : دی...
تا بعد ...سپاس از سوالات ...


برای سوال ِ آخرتون آقای خادمی....
من یک چند باری این کار را کرد راستش...چشمامو بستم چند ساعت ...چون دوست داشتم ندیدن را حس کنم...و همیشه هم حرف این بوده که یعنی چی این کار را میکنی و بیشتر به این ها گذشته ...و درام ی خاصی توش نبوده برای داستان نوشتن از خودم تو اون شرایط...لذا دیشب با این سوژه ی شما ...من دستی به قلم بردم و یک داستانک نوشتم...این چشم بستن را توش گنجوندم...ممنونم خلاصه از این سوال چون باعث شد بعد مدتی داستانکی بنویسم...


__________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

12/2/1391 ساعت 8 شب...

هوا آنقدرآرام بودکه نگاه خسته شان بازهم میتوانست پلک بزند.کلامی بینشان ردوبدل نمیشد؛مسکوت ترازهمیشه بودند؛نفس میکشیدند؛نفسی که چند روزپیش قراربود فرزانه راهش رابرای خودش ببندد.

5/2/1391 ساعت 6 صبح...

حمیدرضا عین هرروز روزهای قدیمش بود؛انگارهیچ اتفاق خاصی نیفتاده است؛اماعمق نگاهش تشویش ازبرگشت فرزانه به روزهایی راداشت که هوای پیچیدگی مشامش راپرکرده بود و درلحظه های عاری ازبودن های همیشگی اش که بادوستان عجیبش وتازه اش میگذراند؛بوی خنده های الکلی تمام خانه شان راپرمیکرد وعقربه ساعت های فراموشی بزرگ و بزرگ ترمیشد؛حمیدرضا جمله ای رازیرلب زمزمه میکند نفسی عمیق میکشد وپلکی میزدتاتشویش چشمهایش پاک شود و به فرزانه ای که بعدازچندساعت سفرجاده ای روی تخت خواب است نگاه میکند؛جلوترمیرودبارژلب قهوه ای روی آینه می نویسد: "دوستت دارم "تاشب برمیگردم . سوئیچ رابرمیداردو ازسوئیت خارج میشود؛

5/2/1391 ساعت 12:20 ظهر

صدای گیتاری که حمیدرضا برای تولدش زده بود از لپ تاپ پخش میشود؛ فضا به اندازه تک تک نت ها آرام است ...فرزانه به دنبال کیفش میگردد، به جلوی آینه میرود رژلبش رابرمیدارد وپایین جمله حمیدرضامی نویسد:

[CENTER]You WERE the best sky for
fly... But i WAS the the worst...
[/CENTER]
رژلب راکامل به آینه فشارمیدهدو پرتش میکند؛دریاچندان فاصله ای باسوئیتشان نداشت ؛خودش رابه آنجامیرساند.نفس های عمیقی به درون ریه های خسته اش میفرستد؛زیپ کیفش رابازمیکند وروی شن های آنجامیریزد؛بسته های سیگارش راباتمام قدرتش به داخل آب می اندازد؛گوشی اش رافرمت میکند و به آب میفرستد؛آرام اشک میریزدو بلندمیشود شالش راپشت سرش محکم میکند؛میرود...میرود...میرود تادورهای آب آنقدرکه دیگرشال صورتی اش دیده نمیشود..صدای مرغ های دریا رفتنش را آوازمیکنند

5/2/1391 ساعت 11 شب

کنار دریا
آمبولانس
حمیدرضا
مردم منطقه
فرزانه ی خواب رفته

12/2/1391 ساعت 9 شب

فرزانه روی کاناپه نشسته است درحالی که چشمانش راباشال صورتی بسته است و پاهایش راباطنابی به پایه کاناپه محکم کرده است؛مسکوت اند و هیچ حرفی بینشان ردو بدل نمیشود؛اما هوا آنقدرخوب است که نگاه های خسته شان هم میتواند پلک بزند؛حمیدرضاازجایش بلندمیشود صدای شاملو راازلپ تاپش پخش میکند وزمزمه میکند:" کلام ازنگاه تو شکل میبندد؛خوشانظربازیاکه تو آغازمیکنی"حمیدرضاشمع وسط میز راروشن میکند وچراغهای سوئیت راخاموش میکند؛آرامش همیشگی اش رادرکلامش تانزدیکی گوش های فرزانه میبرد...حمیدرضا: "روزه ی 7 روزات تموم شده..میذاری بازشون کنم؟دلم برای نگاهت تنگه"
فرزانه باسرتائیدش میکند؛چشمانش رابعدازبازشدن شال دربرابر نورشمع بازوبسته میکند پاهای بازشده اش راتکان میدهد...
حمیدرضا و فرزانه هردوشمع روی میز رافوت میکنند...






______________________________________
این هم یک داستانک به سبک و سیا ق ِ داستان نویسی ِ من ....
معمولا داستان را میگن بعد یک هفته دوباره باید برگردی و ویرایش کنی ...اما خوب دیگه این را دیشب نوشتم و الان میذارم بدی و کاستی ببخشایید ...
نفس عمیق ...
نمایه کاربر
Ruhollah
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 141
تاریخ عضویت: دوشنبه 23 فروردین 1389, 7:30 pm
تماس:

متانت محبی

پست توسط Ruhollah »

سری سوم سوالات


از دوستاتون بگین؟ مقداری ازشون تعریف کنین ؟ کیا هستن؟

از دوستانم ...چقدر کلی...
دوستام...شاید عمده ی ادم هایی که دوستم باهاشون ...مجازی باشه...آدم هایی که زیاد ازشون یادگرفتم...و ارادت زیادی بهشون دارم...
آدم هایی که هنر را ازشون یاد میگیرم ...و پیش میرم...اما از دوستانی که باهاشون تعامل مستقیم داشتم ...چنتایی بیشتر نیستن ...

دوست ِ همیشگی ِ خودم ثریا نیکو سخن ...که 23 سالشه و تو دبیرستان و کلاس زبان با من بود...و 8 ساله دوستیم ...که مناسبت ها هم را میبینیم یا حشنواره فجر با هم میریم ...ولی زیاد نمیبینمش...
دوست ِ دیگر ام که حرف زدن باهاش همیشه پر از فکر بوده و امکان نداره کلامی را بزنیم با هم که فکر نکره باشیم ..تعامل باهاش سخته اما خوبه ...بهاره نوری...دبیرستان با هم بودیم ..که از وقتی تهران قبول شدن کم میبینیم هم را ...
دیگه تو دانشگاه هم ندا ...برام حس خوبی داره ...و آدمیه که دوست دارم سال های بعد باهاش تعامل داشته باشم و حداقل یک سفر ِ عالی برم ...

سخت اسم کسی را دوست میذارم ...تعامل هام خیلی زیاده ...خیلی خیلی زیاد ...به واسطه دنیای مجازی...تو هر شهری یک دوستی دارم که باهاشون درد دل میکنم ...حرف میزنم نگرانشونم و دوستشون دارم ...
یک دوست ِ ماه دارم غزل که یزد ِ و امسال کنکور داره و عاقل ترین آدمیه که تو عمرم دیدم ...
دوستی دارم تینا تهران زندگی میکنن و مهربانیش ناب ِ...
دوستی دارم شیوا خادمی ...که یکی از عکاسای معروف ِ...البته تعامل باهاش دارم ...و دیدنش کلی انرژی برام ...
دوستی دارم پرستو دهقان که به دقتش تو موسیقی و شعورش غبطه میخورم و هم به رشته اش که پزشکی ِ: دی
دوستای مجازی دیگه هم هستن دیگه کلی ....
از بازیگر تئاتر که خیلی ازش یاد گرفتم و 30 ساله است
نویسنده ...که داستان هام را نقد میکنن ...33 ساله است
نوازنده ...که رو ساز زدنم نظر میدن ...21 ساله است
و کــــــــلی عکــــــــاس...تو هر رده ی سنی ...


و البته تو دانشگاه کلی آدم هستن که تعامل های خیلی خوبی دارم و دوست داشتنی اند برام ...مثل ناهید خانم رجب زاده ...وجیده ی گل ِ گلاب ...و سعیده که دوست دارم تعامل باهاش را ...انرژی درونیششون هم خون ِ باهام ...

بیشتر کجایین؟

بیشتر خونــــــــــــــــه ام ...اگر مشهد باشم ...


اگر هم قوچان باشم خوابگاه و دانشگاه ...زیاد بیرون نمیرم ...هر صد سال یک بار بیرون میرم ( بغیر از موارد ِ عکاسی...)

بیشتر با کدومشونین؟

معمولا با هیچ کدوم ...بیرون برم با خواهرم این ها هستم ...خیلی کم اتفاق میفته با دوستانم بیرون باشم ...



روز های هفته ات رو با کیایی؟


این روزها را زیاد با ندا ...

روزهای تعطیلت رو با کیا؟

تو خونه با خونواده ...

دوستی خاله خرسه داشتی؟ تو خاله بودی یا اون دوستت؟ میشه لطف کنید و بگید ماجرا چی بوده؟ نتیجه اش؟

دوستی خاله خرسه ...مطمئنم که اسمش را از اول دوستی نذاشتم ...یعنی تا حالا نشده اسم کسی را بذارم دوست بعد ازش ضربه بخورم ...معمولا از اول یک رابطه میفهمم که دوستی نیست..واسه همین اگر من بدی کردم که طبیعت ِ اون رابطه بوده و اگر اون اونم همینطور...کلا زیاد قهر میکنم : ... کلا اسم را نمیذارم دوستی...و اسمش را میذارم رابطه ...لذا برای همین نمیگم خاله خرسه ...

اگه خدایی نکرده تو یک اردو تمام دوستات رو از دست بدی چه کار میکنی؟ چه حسی داری وقتی خبر رو میشنوی؟ یک ماه بعد چه حسی داری ؟ و یک سال بعد چطور؟

یک باره همه ؟ ...نمیدونم خبـــــ ...طبیعتا یکم از این مرگ دسته جمعی ناراحت میشم ووو ...بیشتر از همه با اونهایی که خاطره داشتم مرور میکنم ...
تا همیشه خاطره هاش را دور میکنم ...برای ارام کردن ِ خودم دوست دارم با کسی بشینم و از اون ها بگم و بگم ...مرگ برام سوال برانگیز نبوده هیچ وقت ...زود کنار میام باهاش ...

کدوم دوران زندگیت از همه بهتر بوده؟ چرا؟ (میشه چند بازه زمانی هم بگید)

بازه زمانی...
من بازه 10-12 سالگیم را دوست داشتم ....چون به واسطه ی حرف خواهرم کارهایی میکردم که الان تعجب میکنم ...با تمرکز شعر میگفتم ...داستان اقتباسی مینوشتم ...خیلی عجیبه الان برام تو اون سن اون تمرکز ...و 12 سالگی که شروع کلاس های موسیقیم بود ....و ورزشی که برام کلی روزهای خاصی بود و این که خانوادم تا این قدر شرایط این را برام فراهم کردن...مـــــــامـــــــــــانم کلا مشوق هستن اســـــــــــــــــــــــــــاسی...توو هنر و ورزش...

و بازه سالهای 84-87 که بهترین روزهای زندگیم بود ...اوج همه چیز بود برام ...از موفقیت درسی...خوارزمی ...هنری...و از لحاظ فکری شاید گاهی اگر تو زمینه هایی تصمیم درست میگیریم مدیون اون روزهام هستم ...
سال 84 فکر کردن را یاد گرفتم ...به واسطه ی دوست خوبم ثریا نیکو سخن ...همه چیز همه چیز ...من همیشه تو ذهنم تو اون روزها زندگی میکنم ...وقتی یک گذشته فوق العاده داشته باشی خیلی سخته زیستن تو روزهایی که بدتر از اون روزهاست ...سال 87 با این که سال خوندن برای کنکور بود درگیر بیماری هایی شدیدی بودم که همون بیماری ها شاید درونی من را قوی کرد ///و برام زیبا بودد ...درس خوندن همیشه برام قشنگ بودد ...درس خوندن نتیجه بخش البته...نه الان کــــــــــــه ...



اگر فشار نبود كسي نمي توانست از ذغال، الماس بسازد...
نمایه کاربر
Ruhollah
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 141
تاریخ عضویت: دوشنبه 23 فروردین 1389, 7:30 pm
تماس:

Re: صندلی داغ : خانم متانت محبی

پست توسط Ruhollah »

اینو یادم رفت بگم که از جوابای کوتاه بدم میاد...

چـــــــــــــی خشن ؟ خو منم کلا آدم ِ زیاده گویی ام ...


چی شد که اومدین صندلی داغ؟ (لطف کنین کامل مراجرا رو بگین)

آمممم...
1- من کلا از سوال پرسیدن و جواب دادن خوشم میاد ...چند سالی هست وبلاگی دارم که سوال میپرسم به سبک ِ خودم ...واسه همین کلا فن ِ این قضیه ام ...و خلاصه به وحیده گفتم بدم نمیاد ...و ترتیبی رعایت شد و تا به ما رسید ...
همین دیگه هوم ؟


چرا درس میخونی؟( لطف کنید کامل توضیح بدین )

واسه اینکه فرهنگ جامعه ما نخوندن را نمی پذیره ...
واسه اینکه قبول دارم درس خوندن آرامش بخش ِ ...
نتیجه بخش ِ...
درس خیلی زیاد هدف میاره ...پول میاره ...
به شرط اینکه راه درست باشه ...و مسیری که باید ...


تا حالا فکر کردی که آینده متانت محبی چطوره؟ 10 سال دیگه کجاست؟ داره چیکار میکنه؟ چه افسوسایی میخوره؟

متانت محبی...گاهی فکر میکنم با همین روند باشه اصلا اتفاق خوبی نیست و روز به روز بیشتر افسوس میخورم که دارم از همه هم سن و سالام عقب میفتم ...به لحاظ رسیدن به هدف ...
ولی خوب فکر میکنم تو هنر اتفاقی خوبی برام میفته و اگر رشته درسی ام را درست ادامه بدم یک جای خوب بهتر از الان میشم اما الان را ادامه بدم نع بده بده ...

تفکراتته مدرنه یا قدیمی؟

میانه ...مدرن تشویش داره ...قدیم دور میکنه ...از همه چیز...اما باور دارم ه قدیم ارامش بخش ِ...ولی خوب من رعایت نمیکنم میانه ام ...گاهی میرم تو مردن بودن اما ...مشوش میشم برمیگردم ...


خودتونو دوست دارین؟ چرا؟

تو هنر آره دوست دارم خلاقیت هام را ...اما تو سایر موارد به واسطه ی درس ِ ناخوشایندم نه دیگه ...کلا متانت قدیم تر ها را بیشتر دوست داشتم این یکی یکم بی هدف و گیج ِ...

از گذشته چه یاد گرفتین؟ توضیح بدین درباره اش

از گذشته یاد گرفتم چیزایی ...لذت بردن ِ لحظه ای برام معیاری نباشه تا خودم را تو اون شرایط قرار بدم ...و چیزی که شاید خیلی دور نباشه بهش رسیدم که واقعا این افسردگی های ممتد این که به جون زمین و زمان غر بزنیم ...اینکه فکر کنیم همه ی دنیا بده و ایران گند ترین جاست ...گیر بدیم...روز به روز بدتر میکنه حال را فقط به جاهایی که نباید میکشونه...شاید سال های پیش حس خوبی از نو شدن سال نداشتم ...واقعا نداشتم ..اما امسال احساس کردم خدایی هست که میشه دوستش داشت ...نمیدونم شاید چون سال تحویل صبح بود و آفتاب حال ِ خوبی داشتم ....دلم نخواست دیگه با آدم هایی که موج ِ منفی اند تعامل داشته باشم ووو به واسطه ی همین 70 نفری را از فیس بو...ک ام دیلیت کردم ...از آدم هایی که دور خودشون فقط دور میزنن و غر غر غر ...دارم دور میشم...الان شاید به واسطه ی همین نتیجه ها ...اینکه میشه آروم بود ...و از تشویش دور بود ..اروممم.. اگر به این نتیجه هم برسم که با درسم چج.ری باید کنار بیام زندگیم به روزهای خوبی برمیگرده ...هرچند این 5 ساله شدنه ...بزرگ ترین درس بود که الکی رشته انتخاب نکنم...: دی

به مرگ فکر کردی؟ چطور میمیری؟ کجا میمیری؟ و چرا میمیری؟


به مرگ زیاد فکر کردم...به اینکه کی اتفاق بیفته..چرا اتفاق بیفته و هیچ وقت نترسیدم کلا ...مرگ برام اتفاق خاصی نیست...
اما خوب مرگ آرومم خیلی قشنگه...
از اینکه با آتیش یا تو سوختگی بمیرم واقعا میترسم ...
اما ایده آل ترینش...یک اتاق ِ آروم...یک هوای خوب...یک نفس عمیق...و دیگه بالا نیاد ...همین ...زمانش مهم نیست برام ...مرگ هر وقت بیاد حتما زمانش بوده ...حرفی توش ندارم...

دوست داری چطور باشه؟( منظورم مرگ )

بالا گفتم ...

چندتا آرزو بزرگ بگو که واستون خیلی مهمه

تو درس به یک جای خیلی خوبی برسم...که این سالهای بد را جبران کنم و مامانم را راضی کنم ...که خیلی بچه ی بدی شدم ...واقعــــــــــــــــا ...چون این مجال را دادن که تو هررشته ای که دلت یخواد میتونی ادامه بدی آؤوز میکنم بتونم راهمو پیدا کنم ...

تو هنر به جایی برسم که خبــــــ کارم و خلاقیتم را قبول داشته باشن خیلی ها و به تبع مشهور باشم تو اون حوزه ...

یک زندگی ِ آروم ...بهتره بگم یک ازدواج ِ خوبــــ که آرزوی هر دختری ِ...که بخاطر انتخابم تشویقم کنن...زمانش هیچ برام مهم نیست ...اما به ایده آل هام برسم ...


چندتا آرزوی کوچیک که دوست دارین امروز برآورده بشه

امــــــــروز:
هــــــــه تابلو ِ خوبـــ
1- ساعت 3 قراری داریم با استاد عکاسیمون برای انتخاب اسم نمایشگاه عکاسیمون...و دوست دارم اسمی که من انتخاب کردم رای بیشتر بیاره : دی
2- اگه بشه که لپ تاپم برگرده از تعمیرگاه...
3- عصر قراره برای مامانم بریم تبلت بگیریم...یک تبلت ِ خوب و جذاب با قیمت ِ خوب گیر بیاریم...
4- شب آروم بخوابم...

و در اخر خیلی دوست دارم بیشتر سوال بپرسم اما فکر نمیکنم زمان و مکانش مناسب باشه

و برای گرفتن انتقام برای یک پست میخوام جامو با شما عوض کنم , چند سوال آسون ازم بپرسین , دوست ندارم گرمم بشه ها : دی ( منظورم الان بود و توی صندلی داغ متانت محبی , برای یک پست )

کی این اتفاق بیفته هیمن جـــــــــــــا /!؟ما پایه ایم قربان ...


پایان

ممنونم از شما ..
آخرین ويرايش توسط 1 on Ruhollah, ويرايش شده در 0.
اگر فشار نبود كسي نمي توانست از ذغال، الماس بسازد...
قفل شده

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان