صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

مدیر انجمن: sajjad

قوانین انجمن
۱. برای ارسال مطلب در مبحث های این انجمن ابتدا با نام کاربری خود وارد شوید و سپس گزینه ی ارسال پاسخ را بزنید.
۲. در صورتی که عضو سایت نیستید و یا قصد ارسال مطلب با نام کاربری ناشناس را دارید پس از زدن گزینه ارسال پاسخ با مشخص کردن نام کاربری دلخواه مطالب خود را ارسال کنید.
۳. دقت کنید به لحاظ برخی حساسیت ها تمامی ارسال ها در این انجمن پس از تایید افراد مربوطه نمایش داده خواهد شد.
قفل شده
نمایه کاربر
mohammadreza
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 1052
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط mohammadreza »

آفرین
آفرین

چقدر با فرهنگ

بعدش این مامورین محترم بازیافتی که میان شما ازشون کیسه زباله میگیرین یا نمک ؟؟؟؟
...Act like a Champion, Be a Champion
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط Samaneh »

mohammadreza نوشته شده:آفرین
آفرین

چقدر با فرهنگ

بعدش این مامورین محترم بازیافتی که میان شما ازشون کیسه زباله میگیرین یا نمک ؟؟؟؟
اولا :
اونا نمیان ! ما میبریم ! مرکزشم جای کتابخونه آب و برقه ( روبروی پارک لاله )

(راستی همینجا تبریک میگم بالاخره بعد گذشت نیم قرن صاحب یک کتابخونه این سمت شهر شدیم ! البته هنوز خیلی کار داره ولـــــــــــــــــی خوب همین که هست خوبه ! )

دوما :
هیچ کدوم ! از این پلاستیکا که واسه بازیافت ِمیگیریم !

سوما :

چون دوست ندارم حرص آقای بنایان در بیاد و دعوام کنن ! دیگه ادامه نمیدم !تصویر

میگم همین وسط برای توجیه حرفاتون هم که شده یه سوال الکی از من می پرسیدین, تصویر
مثلا می تونستین آدرس این مرکز بازیافت رو ازم بپرسین, اینم سواله دیگهتصویر
حرصم در نیومد خانم غوث, دعوا هم که قبلا بهتون گفتم.تصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
mohammadreza
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 1052
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط mohammadreza »

سلام آقا سیروس
سلام رضا جان گل گلاب

ایشالا که خوب باشی
ممنون,

شرمنده به خاطر بحث هایی که توی صندلی شما کردیم
امیدوارم از دست خانم غوث ناراحت نشده باشی ...
نه باباتصویر, هماهنگه رضا جان, حداقلش این بود که آمار رفت بالاتصویر

می خواستم نظر و احساست رو در مورد هرکدوم از جملات زیر بگی :
چشم

- واقعیت چیز زیادی برای گفتن ندارد ، زندگی در رویا زیباست
اوهوم, اوهوم,
در حال حاضر که واقعا برای من این طوریه, اصلا دید خوبی وجود نداره,
اما خیلی راحت میشه با عشق به هر چیز نگاه کرد, یعنی خیلی راحت, شاید با یک لبخند.
فکر می کنم توی یک دوره ای عادی باشه,
زیاد غصه نخور, هممون خوب میشیم تصویر

- دیگر هیچ کس برای من او نمی شود...
حتی خودش ...
یاد این شعر و آهنگش میفتم,
یه جوری دلم تنگ میشه برات, محاله بتونی تصور کنی / گمونم نمیتونی حتی خودت, جای خالیتو تو دلم پر کنی
شاید
اون که باید می بود و شاید بود, با اینی که هست و شاید نیست, زمین تا آسمون فرق داره,
واسه همینم نمیتونه خودش, جای خودش رو پر کنه.تصویر


- آلزایمر گاهی درد نیست ، درمان است ...
آره, توی یک سوال هم قبلا جواب دادم, بعضی وقتا واقعا مسکن خوبیه (درمان نیست). بعضی وقتا درد. جاهایی که نمی خوایم درده, جاهایی که می خوایم مسکن.
چند روز پیش یکی از دوستان گفت سخت ترین کار در حال حاظر از نظر من چیه؟ که گفتم فراموشی.
جالب بود که گفتن بعضی از عزیز ها رو که رفتن (عمرشون رو از دست دادن) بعضا بعد یک مدت کاملا فراموش می کنیم اما بعضی ها خیر, همون امیده نمیذاره, یعنی یه کوچولو امید داریم, پس فراموش هم نمی کنیم.
یعنی نمی خوایم که نمیشه.


- همیشه هم یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان نیست
تو باش ،
حتی تلخ ...
یه جمله قصار بود تصویر
گاهی اوقات تلخ یک چیز خیلی بهتر از نبودنشه, اصلا تماما تلخ, اخمو, عصبی, اما باشه.
این که باشه, این که امید باشه, این که همون امید تلخ باشه, باز هم هست, تو دلمون میگیم هست, میخندیم. اما امان از اون روز که اصلا نباشه,
یاد اون دیالوگ معروف مرحوم شکیبایی افتادم,
رضا (خسرو شکیبایی) : ببین... دلخوری، باش... عصبانی هستی، باش... قهری، باش... هر چی می خوای باشی باش...
ولی حق نداری با من حرف نزنی... فـهمیـدی...؟!

شاید ربطی نداشت, به هر حال, یادش افتادم.
سیروس جان
جانم؟
اگه برگردیم به گذشته
اوهوم,

همون روزی که برای اولین بار همدیگه رو سر کلاس نقشه کشی دیدیم
اوهوم,
می خوای اتفاقاتی که در طول این 3 سال واست افتاد ، دوباره تکرار بشه یا نه ؟؟
دوس داری کجاهاش رو تغییر بدی یا حذف کنی ؟؟؟
واضحا خیر, خیلی هاش رو دوس ندارم, خیلی زیاده, شاید بیشتر از 80 درصد باشه, که نمیشه همش رو این جا گفت به دلایل مختلف,
اما یکیش میتونه بیشتر اتفاقات ترم پیش باشه, چه درسی, چه ...
دوس دارم کلا همش رو حذف کنم, جاش درخت بذارم تصویر

در آخر هم ازت می خوام که نظر خودت رو در مورد اون سوالی که از من و خانم ساجدی فر پرسیدی بدونم ؟؟؟
میگن اگه می خوای افکار یه نفر رو بشناسی, بیشتر به سوال هایی که میپرسه توجه کن تا جواب هاش.
منم اگه جواب اون رو می دونستم که نمیپرسیدمش, پرسیدم که جواب بگیرم, اما متاسفانه جوابی قانعم نکرد تصویر
سیروس جان
چه بخوای و چه نخوای
منو دوست داشته باشی و یا ازم متنفر باشی
بهترین دوست من هستی
و خیلی خیلی هم دوستت دارم
ممنون رضا جان, قبلا گفتی, قبلا گفتم, نظر لطفته, منم دوست دارم,
فقط امیدوارم لیاقتش رو داشته باشم,
امیدوارم.
سرت را بالا بگیر ... ،
محکم راه برو ... ،
تو عاشق شدی ... ، جنگیدی ...
و اکنون تنهایی
چشم,
چشم,
تصویر
با عشق, زمان فراموش می شود و با زمان, عشق.


میخوام اگه امکان داشته باشه به این پست و چند تای قبلی که باید کامل شه بعدا جواب بدم,
ببخشید, اما نیاز به فکر کردن بیشتر دارن.
برگشتم, جواب دادم.
...Act like a Champion, Be a Champion
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط Mohades »

منم با شمال موافقـــــــــــــــــــــــــــم!
تصویر

فقط لطفا یه شهری بریم که جنگل داشته باشه,دریا داشته باشه , پشه نداشته باشه!!تصویر
به نکته ی بسیار ظریفی اشاره کردین, ممنون.

فکر کنم بابلسر پشه زیاد داره! بهتون توصیه میکنم برا زندگی اونجا نرین!!تصویر
نداشتا تصویر داشت؟؟

البته میدونم که دریا و پشه کنار همن! ولی یه ریزه دقت کنین و پرس و جو ! شاید یه شهره تـــــــــــــــــــوپ برا اردو پیدا کردین! فعلا سکان دست شماست!تصویر
دوستان اهل دل شمالی, یه دستی برسونین,
یه جایی بگین بعد رای می گیریم.
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
ترین.

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط ترین. »

سلام
سلام بر شما
1.پنج تا از ترین های برق را بگو هم در خانم ها هم در آقایان
پروژه ای ترین, آقا رضای مرادی
درس خون ترین پسر, در حال حاضر فکر کنم بهنام
با نمک ترین, رسول
بلند قد ترین, امین
بی خیال ترین, روح الله
خلاق ترین, محسن معصوم زاده
خوش فکر ترین, محسن قامتی
دقیق ترین, یعقوب
آرمانی ترین, عبدالله
بازی خور ترین, وظیفه شناس ترین, وقت شناس ترین, تمیزترین جزوه نویس پسرا, رضای خودمون
خانوم ها رو ترجیحا نگفتم, به جاش آقایون رو بیشتر از 5 تا گفتم.

2.پنج نفر از اموات فامیل را که شب جمعه یا هر زمان دیگه بیشتر به یادشونی
فامیل کوچیکی داریم, متعاقبا اموات کمتری هم.
بیشترین رفته ای که بهش فکر می کنم یکی از دوستای دوران راهنماییمه.
3.پنج تا از دروغ هات را بگو که تا حالا گفتی
آخریش به خاطر یکی از بچه های خودمون بود, مجبور شدم و الانم کاملا پشیمونم, موضوعی نبود که مشکلی برای کسی ایجاد کنه, یکی از وسیله هاش رو نمی خواست به کسی بده, من مجبور شدم دروغ بگم.
میدونم کارم اشتباه بود, و نباید انجامش میدادم, اما شد.
یه بارم یه گدا اومد در خونمون, نمیدونم چرا یهو گفتم کسی خونه نیست سریع درو بستمتصویر هول شدم فکر کنم.
یه بار هم به پدرم به دروغ کوچولو گفتم راجع به گوشیم.
اینایی که گفتم شاید چند سال ازش میگذره, به خاطر اینکه روی این موضوع خیلی حساسم یادم میمونه. همینا هم یادم بود.
نمی خوام الکی یه حرفی رو بزنم که یه عده فکر کنن دارم از خودم تعریف می کنم. اما همینطور بود که گفتم.

4.پنج تا اسم اول کانتکت گوشیت را بگو
تصویر اولی کد شارژ ایرانسله, همون #1*141*
دومی و سومی و چهارمی شمار ه ان که یکیشونو میشناسم اما فامیلشو نمیدونم, یکیش از بچه های کامپیوتره اما چون اول نمیدونستم کیه بدون اسم سیو شده دیگه هم تغییرش ندادم,
یکیشون هم نمیشناسم, یادمه فقط یه مدت تک میزد( مدت زیادی بود), که بعد از چند روز خسته شد, منم پیام دادم که نگرانش شدمتصویر اما محل نداد.تصویر
پنجمیش هم اسم خودمه که 3.0.r.0.u.S سیوش کردم.
احساس می کنم تیرت به سنگ خورد.تصویر
5.پنج انگشتت را به یک اندازه دوست داری¿
نه, کوچیکه رو بیشتر دوس دارم, جدی گفتماتصویر

شب و روزات خوش
شب و روزات آرومتصویر
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط Samaneh »

آها یادم اومد !
بفرمایین

آقا ما در واپسین ساعات پایانی صندلیتون برگشتیم که بپرسیم :

خاطره انگیزترین خاطره ای که با بچه های الکترونیک 88 داشتید؟
فکر کنم مسابقات رباتیک و اردوی بجنورد بود,

و همچنین

نظرتون در مورد عکسای یادگاری که ترم 4 و این ترم گرفته شد !؟تصویر
خدا بگم چه کار کنه این امیر رو
همین جا از همه ی کسانی که توی عکس نصفشون نیست, کجن, دهنشون بازه, چششون بسته است عذر می خوام.
ترم 4 که من فقط حضور فیزیکی داشتم, اما این ترم خیلی بهتر بود, مخصوصا که یه فرشته کوچولو هم این دفعه باهامون بود.
مقایسه عکس ها هم خیلی جالبه, تغییر کردیم.
برای هماهنگی ها هم ممنون واقعا.

و بالاخره

نظرتون در مورد صندلی داغتون ؟تصویر
به لطف دوستان برای من که عالی بود, درسته که دقیقا تو همین زمان افکار خوبی ندارم اما این صندلی واقعا امید بخش بود.
دست گل همه درد نکنه
مخصوصا شما که باعث اصلی بودین که من این امر خطیر رو انجام دادم, ازتون سپاس گذارم.


فکر کنم همینا بود دیگه!

راستی میخواستم بسیار بسیار تشکر کنم بابت جواباتون ، نظر خودمو میگم :
بسیار بسیار بسیار خواهش می کنم, فقط وظیفه بود.

تا الان بهترین صندلی داغ از بین صندلی داغ ها بود ! و جواباتون واقعا زیبا و با تامل بود !+1000امتیاز (البته با اجازه آقای مدیر )
خیلی خیلی لطف دارین شما, این همون اعتمادست که گفتم, به آدم قدرت میده.
ممنون که تو این زمان این قدر بهم انرژی دادین.

در آخر هم قسمتی از یکی از شعرای سهراب که دوسش دارم :

وسیع باش ، و تنها ، و سربزیر ، و سخت ...

و باز باز باز هم ممنون, دنبال ادامه ش گشتم, فقط این رو یافتم,
سفر مرا به سرزمین های استوایی برد، و زیر آن بانیان سبز تنومند، عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد، وسیع باش و تنها و سربزیر و سخت.
عالی بود.

امیدوارم همیشه موفق، پر شانس !و شاد( البته از ته دل ) باشید تصویر
منم براتون آرزوی شادی و آرامش دارم, شاد باشین و آروم.


دلم نمیاد رو دکمه ارسال کلیل کنم, کـــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــک
اما می زنیم
این دفعه ششمه که دارم ارسال رو می زنم, انگاری قسمت نیست.
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط Mohades »

تا جایی که من یادمه پشه داشت!
حتما داره, هر چی شما بگین

بازم از اهالی مطلع بپرسین!
چشم

فکر کنم داریم به پایان وقت صندلی داغتون نزدیک میشیم!
بله, درست فکر می کنید

چه لحظات غم انگیزی!!تصویر
شما همیشه وقتی غم گینین این شکلی هستین؟تصویر



اولا که بسی خوشحال گشتیم که بعد از چند ماه اصرار بالاخره شما رو, رو صندلی زیارت کردیم!
ممنون, خودمم خیلی خوشحال شدم, صرفا به خاطر اینکه می ترسیدم نتونم جواب درست بدم ممانعت می کردم.
واقعا جواباتون عالی بودن... از این که اینقدر با دقت جواب دادین و وقت گذاشتین و حتی تاپیکتونو در اختیار دوستان جهت نکات ظریــــــــــــــــــــــــــف که اطرافشون هست رو بگن تصویر, بسیار بسیار ممنون!
بسیار بسیار ممنون, بسیار بسیار خواهش می کنم. وظیفه م بود.

در آخر هم بابت تمام خوبی هاتون بی نهایت سپاس گذارم.... همه سعیمو میکنم که یه گوشه از لطفهایی که کردین و جبران کنم البته اگه تواناییشو داشته باشم...تصویر
تصویر من؟؟ خواهش می کنم. لطف دارین, اگه چیزی هم بوده قابل شما رو نداشته, واقعا شرمنده شدم دیگه اینجا. امیدوارم لیاقتشو داشته باشم.

براتون آرزوی موفقیت و شادی میکنم... هر روزتون بهتر از دیروزتصویر
منم همینطور, شاد و آروم باشین.
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
Cyrus
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 525
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 17 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط Cyrus »

ببخشید که چندتایی از سوالا بدون جواب موند.
اگه مدیران محترم لطف کنن اجازه بدن بر می گردم و کاملشون می کنم,
فعلا.
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
نمایه کاربر
sajedifar
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 147
تاریخ عضویت: جمعه 25 فروردین 1391, 4:50 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط sajedifar »

این دم اخری سرعتتون بالا رفته اقای بنایان...تصویر
دستتون درد نکنه, ما رو به کشتن دادین دیگه!؟؟!تصویر
بله من کاملا به اینکه هر اتفاقی میوفته دلیلش خودمون و کسایی که قبلا گفتم هستیم، اعتقاد دارم. حتی برای خودم بد ترین اتفاقایی که افتاده دلایلشون برام کاملا روشن بودن.
راستش من دقت نکردم, اینی که گفتین خودمون و آدمای اطرافمون میتونه شامل هر کسی و هر چیزی و هر اتفاقی باشه, میتونین خیلی راحت بقال سر کوچه تون رو جزو آدم های مربوط به خودتون بدونید و یا اگه لازم نشد ندونید.
در هر صورت این حرفتون که شامل افراد دیگه هم میشد, میتونه کاملا درست باشه, اما صحبت من فقط با خودمون بود, خود شخص و نتیجه اعمالش, صرفا خودش.


راجع به افراد معلولم که گفتین اول اینکه مطمئن بودم این سوالو میکنین،دوم اینکه به سه چیز ادما نباید گیر داد 1.چهره(وضعیت ظاهری) 2.پدر و مادر 3.محل تولد
چون دست خودمون نیست اما تحت تاثیر همون کساییه که گفتم خواه نا خواه رو زندگیمون اثر می ذارن.البته اانصافا قبول این خیلی سخته...
عدالت اگه عدالت باشه دیگه استثنا معنی نداره, این که نباید گیر بدیم, یعنی استثناتصویر
دست کیه دقیقا؟ یعنی فکر می کنید فقط پدر و مادر مسئول معلولیت فرزندشون هستن؟ یعنی اگه همه ی ملاحظات رو انجام بدن امکان نداره یه فرزند معلول ( یا به قول خودتون, وضعیت ظاهری) داشته باشن؟
بله, همونطور که فرمودین قبولش سخته. و گاها غیر ممکن.
جوابتون به سوالمم کاش نظر واقعیه خودتونو میگفتین نه کتابیتصویر
خودمم دوس داشتم, اما تو این شرایط سخت بود, در حال فکر کردنم, یعنی انگار اصلا نظری ندارم, یا همونی هم که دارم زیاد بهش مطمئن نیستم,
ترجیح دادم جوابی که منطقی به نظر میاد, همونی که به هممون گفتن, رو بهتون بگم, صرفا جهت یادآوری.تصویر
توی سوالای قبلی هم درباره ی مسائل اعتقادی مذهبی یکم توضیح دادم, نظر قاطعی ندارم که بهتون بگم, ببخشید دیگه.


به هر حال خسته ی صندلی داغ نباشین.امیدوارم حداقل دچار سوختگیه 80% شده باشین...تصویر
سلامت باشین, اول پستتون که به کشتن دادین مارو, آخرشم که آتیش زدین.تصویر
دست گلتون درد نکنه.تصویر
وسیع باشو تنها و سر به زیر و سر سخت...
نمایه کاربر
Cyrus
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 525
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 17 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: صندلی داغ: آقای سیروس بنایان

پست توسط Cyrus »

همه ي هستي من آيه ي تاريکيست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه کشيدم ، آه
من در اين آيه تو را
به درخت و آب و آتش پيوند زدم

زندگي شايد
يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد
طفليست که از مدرسه بر مي گردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد ، در فاصله ي رخوتناک دو
همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
که کلاه از سر بر ميدارد
و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد " صبح بخير "
زندگي شايد
آن لحظه مسدوديست
که نگاه من ، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد
و در اين حسي است
که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت

در اتاقي که به اندازه ي يک تنهاييست
دل من
که به اندازه ي يک عشقست
به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي که تو در باغچه ي خانه مان کاشته اي
و به آواز قناري ها
که به اندازه ي يک پنجره ميخوانند

آه...
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من ،
آسمانيست که آويختن پرده اي آنرا از من ميگيرد
سهم من پايين رفتن از يک پله متروک است
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن که به من مي گويد
«دستهايت را
دوست می دارم»
دستهايم را در باغچه مي کارم
سبز خواهم شد ، ميدانم،ميدانم ، ميدانم
و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
گوشواري به دو گوشم ميآويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن هايم برگ گل کوکب مي چسبانم
کوچه اي هست که در آنجا
پسراني که به من عاشق بودند ، هنوز
با همان موهاي درهم و گردنهاي باريک و پاهاي لاغر
به تبسم هاي معصوم دخترکي مي انديشند که يک شب او را
باد با خود برد
کوچه اي هست که قلب من آن را
از محله هاي کودکيم دزديده است
سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمي از تصويري آگاه
که ز مهماني يک آينه بر ميگردد
و بدينسانست
که کسي ميميرد
و کسي ميماند
هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي ميريزد ، مرواريدي
صيد نخواهد کرد .
من پري کوچک غمگيني را
ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مينوازد آرام ، آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه ميميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد.

فروغ فرخزاد




و پایان...
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
قفل شده

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان