سجاد و جواد عزیز تولدتون مبارک.
واسه هردوتون سلامتی و آرامش و نیک بختی آرزو میکنم.
میخواستم بگم هردوتون بیستین ولی انگار جواد بیست و یکه
شاد باشین و سربلند.
[RIGHT]محسن قامتی عزیز[/RIGHT][RIGHT]من یاد ندارم ازین متن های ادبی که دوستان اهل ادب میگن واست تراوش کنم، این متن های آماده رو هم دوست ندارم.[/RIGHT][RIGHT]دوس داشتم بگردم یه شعر واست پیدا کنم اما راستش حسش نبود [/RIGHT][RIGHT]خلاصه تولدت مبارک [/RIGHT][RIGHT]امیدوارم همیشه آزاد باشی و آزادانه فکر کنی و هیچ وقت فراموش نکنی که حقیقت نیازمند نقدِ ؛ نه ستایش.[/RIGHT][RIGHT][/RIGHT]
ممنون از لطفتون!
از توان کیبورد خارج ارادتم نسبت به همتون...
از آرزوهای قشنگتونم متشکرم!
دوستان همه توجه خاصی به خنده بنده داشتن کمابیش.چشم ! از در اصلاحش وارد خواهیم شد!
@سیروس : ما همینجوریش راحت تریم که شما به زحمت نیوفتی بعدشم ما که ازین ادبیات و شعر سر در نمیاریم...(پندات گوشت شد به تنم)
@امین : ما کوچیکیم شرمنده میفرمایید.من خیلی دوست دارم...
@سرکار خانم غوث : ممنون از توجهتون شرمنده نمودید...
@محسن : مرسی.من از این ایشششش خاطره دارم شدید.در ضمن رویایی(ر...) و کمیابی(ک...) از خودتونه.عاشق کیک تولدت شدم...
@وحید (پرنده) : مرسی سالار.میخوامت اساسی...
@سرکار خانم قاسمی : ممنون از پیامتون...
@محمد : مرسی.جواب سوالت پیش من نیست شرمندم!.ما خیلی بیشتر ازینا به شما بدهکاریم...
@سرکار خانم ساجدی فر : ممنون
@وحید (مهاجر) : مرسی داش.خرابتم کمپلت...
یادمه کسی که پست" تولدت مبارک" رو تو انجیک راه انداخت تو بودی
تو بودی که تولد اینترنت رو تبریک گفتی و بعد این ایده به نظرمون رسید که چرا تولد دوستامون رو اینجا تبریک نگیم؟
الان که از هم دوریم و نمیتونم از نزدیک بهت تبریک بگم و کادو تولدت رو بهت بدم به خاطر همین از از راه دور میگم:
وحیدجان
تولدت
مبارک!!
و پیشکش این شعر که قسمتی از اپرا عروسکی ملوی،صحبت های پدر مولانا با پسرش رو
تقدیمت میکنم امیدوارم که خوشت بیاد: پس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین هزار
همچنینین تا مرد نام آور شدی فارص میدان و صید و کارزار
آنچه دیدیی برقرار خود نماند وین چه بینی هم نماند برقرار
دیو با مردم نیامیزد مترس بل بترس از مردمان دیوسان
گرتو خواهی کز شقاوت کم شود حق نباید گفت الا آشکار
جهد کن تا عشق تو افزون شود پند من را گوش کن چون گوشوار
این همه هیچ است چون می بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و داد
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...