دفترچه خاطرات

بحث آزاد در مورد مسائل دانشگاه

مدیر انجمن: Cyrus

ارسال پست
metanat
مدیر بخش هنری
مدیر بخش هنری
پست: 377
تاریخ عضویت: شنبه 27 شهریور 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط metanat »

وقتی که بی حوصله سایت ها را بالا و پایین کنی و خواندن هر کدام بی حوصله تر ات کند
اما یک فایل در لپ تاپ ات داشته باشی که با تمام وجود دوستش داشته باشی
بازش کنی و تک تک کلیپ ها و عکس ها را نگاه کنی
بی نهایت حس خوبی است
بی نهایت

تصویر


سایز اصلی :
http://s4.picofile.com/file/7867118709/clips.jpg
نفس عمیق ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

[CENTER]تصویر[/CENTER]

جای ِ ... پای ِ ...


خاطره ها ...
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
javanmard
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 222
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد پلاک 7
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط javanmard »

ببینین چقد بدبختم که وقتی حرف خاطره میشه یاد جعفرزاده میفتم
اخه چه گناهی کردم 18 واحد با ایشون داشتم
تازه رفتم پیشش میگه فیزیک الکم میفتم
میگم پ ن پ پاس میشم با اون امتحان گرفتنت
خلاصه مثل اینکه قصد دارن یه تنه با همین 18 واحدی که اسیرشون بودیم ما رو نه ترمه کنن
این 18 واحد سرکلاسش نشستن چقد عذاب آور بود....
20 دقیقه درس میداد 1 ساعت از خودش میگفت
یعنی استاد بود ها من که تو این 18 واحد دقیقا هیچی یاد نگرفتم
زندگی زیباست
اگر بگذارند
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Mohades »

با گذشت 3 ماه و 5 روز از جشن به جـــــــد حسرت میخورم که من نه تنها نتونستم از جشن فیض ببرم و جز دو قسمت و در مجموع 15 دقیقه تماشای جشن دیگه نشد که لذت ببرم از دیدن کلیپ و سایر ماجراها ...
بلکه حتی عکسی از جشن ندارم برای مرور خاطرات! و تنها به حافظه ی ِ بند خورده ِ خودم اکتفا میکنم که فراموش نکنم خوبی ها رو ... تصویر
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

[CENTER]تصویر[/CENTER]
به پایـان آمـد این دفتـــر


ولـی



حکایت همچنــان ... باقیــست .
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
amin
کاربر ویژه
کاربر ویژه
پست: 1029
تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
محل اقامت: bojnord
Been thanked: 1 time
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط amin »

اولین اقدام سجاد خان بعد از یک اسباب کشی سخت و طاقت فرسا در اولین فرصت در حالی که هنوز هیچی رو نچیندیم!


من که زبون لال شد و چشمام داشت از حدقه میزد بیرون!!!!تصویر



تصویر
آخرین ويرايش توسط 1 on amin, ويرايش شده در 0.
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

موندم باید چه شکلکی بذارم الان !


عروسک منم که اونجا چیندین که تصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
amin
کاربر ویژه
کاربر ویژه
پست: 1029
تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
محل اقامت: bojnord
Been thanked: 1 time
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط amin »

بله بله عروسک شما هم هستتصویر
فقط جای آقا فریبرز اون بالا خالیه
میشناسینش که!؟
اون هم احتمالا قاطی وسیله ها گم شده بوده یا استتار کرده که آقا سجاد یادش شده !! بذارش
فکر میکنم تا الان دیگه پیدا شده باشهتصویر
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

رفته !


آقا فریبرز!؟من فقط ی آقا فریبرز میشناسم که اونم ماله ایشون نیست !تصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
sajjad
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 266
تاریخ عضویت: جمعه 27 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: کرج
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط sajjad »

Samaneh نوشته شده:رفته !


آقا فریبرز!؟من فقط ی آقا فریبرز میشناسم که اونم ماله ایشون نیست !تصویر
اقا فریبرز هم اضافه شده و اون هم مال من نیست مال علی استتصویر
وطن یعنی چه آباد و چه ویران ،وطن یعنی همین جا یعنی ایران.
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

کارای فارغ التحصیلیم تموم شد و از اون جایی که میدونستم خانوم برزویی خیلی منو دوست دارن !!ازشون حلالیت خواستم و خداحافظی کردم .
رفتم ساختمون دانشکده و دیدم محجوبه خانوم حسینی هم اونجاست و گفت که برای کارای فارغ التحصیلیش اومده ولی برای پست باید مدرک پیش دانشگاهیشو ببره ! پس از هم خداحافظی کردیم .
بعد از بیست دقیقه ای داشتم میرفتم سمت سرویس ها که دوباره خانوم حسینی و دیدم ! نزدیک تر که شدیم بهم گفت سمانه بگو چی شد!؟ گفتم چی شد! گفت رفتم پیش خانوم برزویی بهش گفتم خانوم برزویی چرا به من نگفتین برای پست باید مدرک پیش دانشگاهیمو با خودم ببرم! خانوم برزویی که سرشون پایین بود یهو با ی لحن قاطعانه ! ای گفت :" خانوم غـــوثــــــ! من که همه چیو بهت گفتم ای بابا باز که اومدی تو !!!!! " بعد یهو سرشو آورد بالا گفت :" اِ! محجوبه تویی !!! "


پ.ن 1:من تصویر خانواده تصویر
پ.ن 2 : اگه میدونستم این قــــــدر منو دوست دارن و این هـــمه از دیدنم خوشحال میشن فارغ التحصیل نمیشدم ! والا! الان نگرانشونم !
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

یادم نمیاد دقیقا کی بود ولی بین ترم 6 و 7 بود فکر کنم!


با یکی از دوستان داشتم صحبت میکردم که بحث به حیوانات خانگی کشیده شد و بنده هم اسم یکی از حیواناتات خانگی که داشتم و گفتم خدمتشون و کلی با احساس و شوق و ذوق داشتم در مورد اون و خاطراتش صحبت میکردم ، طوری که اشک در چشمانمان از دلتنگی و نبودش حلقه زد ! ایشون هم همین طور داشتن گوش میدادن !(البته فکر کنم تصویر)
بعدش گفتم اصن چندتا از عکساشو براتون میفرستم که ببینیدش!

آقا فرستادن عکسها توسط بنده همانا و این جمله ی ایشون همانای دیگر!(البته چون زمان زیادی از این موضوع میگذره احتمال داره دقیقا این جمله نباشه )

"ااااا واقعا داشتینااا "

بعد من گفتم آقااا! پس این همه با احساس داشتم در موردش صحبت میکردم ، خاطره میگفتم یعنی هیچــی !
فرمودن :خانوم فکر میکردم دارین شوخی میکنید !
که البته محترمانه ی " فکر کردم داری خالی میبندی ! "میباشد !تصویر

هیچی دیگه ! دوست داشتم برم برج میلاد ، سرمو بزنم تو شیشه ی رستوران گردونش ، از همون جاهم خودمو پرت کنم پایین!تصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

اواسط ترم 9 بود ، روز یک شنبه
یادم نمیاد دقیقا زمانش بین کلاس 4 تا 6 بود یا 6 تا 8 شب !
با یکی از دوستان تو ساختمون دانشکده بودیم
اون کلاس داشت و منم باید واسه سعیده خانوم ساجدی فر ی سوال از ی استادی که نمیشناختم میپرسیدم
قرار شد این دوست عزیز بره کلاس منم واستم با این استاد صحبت کنم اگه کارم طول نکشید که برم خوابگاه ، اگرم طول کشید واستم باهم بریم .
استاد اومدو بنده کارمو انجام دادم ولی چون طول کشید توی ی کلاس خالی رفتم نشستم، 45 دقیقه ای مونده بود تا کلاس این دوست عزیز تعطیل بشه
بهش اس ام اس دادم و گفتم که دانشگاه میمونم تا با هم بریم خوابگاه
ساعت 5ونیم یا 7ونیم شد !
اومدم بیرون تو سالن واستادم
کلاسشم نمیدونستم کجاست در ضمن
ی ربع گذشت دیدم خبری نشد از این دوست
زنگ زدم که ببینم دکتر گرامی کلاس رو تعطیل کرده یا نه
جواب نداد
اس ام اس دادم
جواب نداد
5 دقیقه بعد دوباره زنگ زدم
جواب نداد
که یهو دیدم خودش زنگ زد و داره خیلی قشنگ میخنده ! خداییشم از ته دل بودااا!
فکر میکنید چی گفت !؟
بعله ، دقیقا
با همون حالتی که داشت میخندید گفت " وااای سمانــــــــــــه !! باورم نمیشه ! جات گذاشتم !!
مارو میگین !
خیلی سنگین رنگین از ساختمون خارج گشته ، سوار سرویش شده و به سمت خوابگاه روانه شدیم !

و این بود داستان ِ جاگذاشتن ِ مـــن !تصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
metanat
مدیر بخش هنری
مدیر بخش هنری
پست: 377
تاریخ عضویت: شنبه 27 شهریور 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط metanat »

یعنــــِی سمانه
میدونی متنفرم ازت:دی
یعنی تو عمرم چنین کار ِ احمقانه ای نکرده بودم هـــــــــــــــــــــــــــا
و اصلا باورم نمیشه اینقدر شیکی
ولی خب دیدی خاطره شد
اصلا انجام شد که خاطره بشه
خخخخخ
اصلا مگه میشد ترم ِ نه باشه بی خاطره بری از این دانشگاه ؟
این شد که دیگه شد دیگه

اساسا الانم خنددیم
خیلی عجیب بودش:دی
نفس عمیق ...
نمایه کاربر
venous
کاربر فعال
کاربر فعال
پست: 104
تاریخ عضویت: دوشنبه 1 آذر 1389, 8:30 pm
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط venous »

13ام اردیبهشت
یکسال گذشت...
از جشنی که دور هم جمع شده بودیم تا دفترچه خاطرات این 4 سالمونو تکمیل کنیم
بد نیست اگر هر از چندگاهی به یاد آورم

با چه چیزهایی شوق و هیجان زنده می شود درونم....

چقدر آدمی ساده است، اگر خود بخواهد
ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 3 مهمان