دفترچه خاطرات

بحث آزاد در مورد مسائل دانشگاه

مدیر انجمن: Cyrus

ارسال پست
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Mohades »

آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــبتصویر
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
mohammadreza
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 1052
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط mohammadreza »

hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــبتصویر
خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
...Act like a Champion, Be a Champion
نمایه کاربر
amin
کاربر ویژه
کاربر ویژه
پست: 1029
تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
محل اقامت: bojnord
Been thanked: 1 time
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط amin »

کسی این صحنه یادش هست؟!


تصویر
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Mohades »

mohammadreza نوشته شده:
hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــبتصویر
خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بودین آقا ...بودین
ولی ما اون کلاسو از یه تاریخی به بعد دیگه 1 خط در میون نمیومدیم خبتصویر
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
Mohades
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 656
تاریخ عضویت: شنبه 7 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: سبزوار
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Mohades »

amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!


ما یادمونه آقا!تصویر
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]

[/CENTER]
[CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]

نمایه کاربر
amin
کاربر ویژه
کاربر ویژه
پست: 1029
تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
محل اقامت: bojnord
Been thanked: 1 time
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط amin »

hiva نوشته شده:
amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!


ما یادمونه آقا!تصویر
خوبه!!

یک سوال؟


احتمالا کمیته امداد قوچان صندوق صدقات رو با درخت اشتباه نگرفته!؟

شاید هم اینجا خزانه باغشونه!!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
metanat
مدیر بخش هنری
مدیر بخش هنری
پست: 377
تاریخ عضویت: شنبه 27 شهریور 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط metanat »

amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!




واااااااااااااای عالی ِ ...چقدر من میمردم از خنده و هر بار میگفتم این بار دیگه عکس را بگیرم ...تا برش داشتن ...
نفس عمیق ...
نمایه کاربر
amin
کاربر ویژه
کاربر ویژه
پست: 1029
تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
محل اقامت: bojnord
Been thanked: 1 time
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط amin »

metanat نوشته شده:
واااااااااااااای عالی ِ ...چقدر من میمردم از خنده و هر بار میگفتم این بار دیگه عکس را بگیرم ...تا برش داشتن ...
آره یادش بخیر ولی واسه ما دیگه عادی شده بود

چون جلو خوابگاهمون بود

فقط در تعدادش بین علما اختلاف افتاده بود!!تصویر
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نمایه کاربر
Cyrus
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 525
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 17 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Cyrus »

amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!


تصویر
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده تصویر
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
نمایه کاربر
sajedifar
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 147
تاریخ عضویت: جمعه 25 فروردین 1391, 4:50 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط sajedifar »

Afra نوشته شده:


ولی هیچی به پای اون پاستیلی که سعیده سر کلاس الک 2 داد نمیرسه !! پاستیل حروف بود ! ماهم اسممونو جور کردیمو...اصن ی وضی !هنوز مزش یادم نمیره ! با همه پاستیلایی که خورده بودم فرق داشت !! تصویرازاین شکلکایی که من میخوام و نداره !! هر چی منتظر بودیم باز سعیده از اون پاستیلا بیاره ! هی نیاورد دیگه !تصویر

سعیده جونم ! میدونستی که خیلی دوست دارم !تصویر تصویر

تصویر

نوش جونت سمانه جان...
اما تقریبا هر هفته که از مشهد میومدم،میاوردم .اون دفعه که گفتی برات بیارم،اوردم و با بچه ها اومدیم پایین و برنامه های همیشگی اما شما نبودی، یادت ؟مام جات خالی همشو خوردیم...انشالا ترم اینده...

بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم تصویرالبته نه نمی گم بد اموزی داره....
وسیع باشو تنها و سر به زیر و سر سخت...
نمایه کاربر
Cyrus
مدیر سابق سایت
مدیر سابق سایت
پست: 525
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 17 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Cyrus »

sajedifar نوشته شده: بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم تصویرالبته نه نمی گم بد اموزی داره....


آّش رشـــــــــــــــته؟!؟ تصویر تصویر

تصویر تصویر
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

mohammadreza نوشته شده:
hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــبتصویر
خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این که دلیل نمیشه آقا منم سر اون کلاس بودم ولی اون کلاسم که تموم شد خیلی هارو نمیشناختم اصن نفهمیدم کی تو اون کلاس بود! بعدا بچه ها میگفتن فلان خانوم یا فلان آقا هم با ما معادلات داشتن ما در حالی خیلی تعجب کردیم میگفتیم جدا!!! (فکر کنم به خاطر تدریس گیرای استاد بود!تا ساعت 4 یک ریز درس میدادنا!)

ولی آقای یحیی پور و یادمه تو کلاس بودن چون ی بار دستشون درد نکنه شیرنی آوردن !تصویرتصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

Cyrus نوشته شده:
amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!


تصویر
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده تصویر
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
آخ گفتین سطل آشغال ! آخه چه وضشه ! چرا آخه ! من با این قضیه خیلی مشکل داشتم و احتمالا دارم دیگه هنوز !

ما دیدیم نخیر اینجا سطل آشغال گذاشتن کار بعیدیه ! تصمیم گرفتیم تمامه سعیمونو بکنیم دیگه تو خیابون لازم نباشه دنبال سطل آشغال بگردیم ! لذا از خوردن خوراکی در خیابان و ... به جد پرهیز کردیم !
ولی من فکر کنم این کارو کردن که مردم زباله اضافی! تولید نکنن! که واقعا این هوشمندیشون قابل تحسینه !آورین !تصویرتصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Samaneh
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 2054
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 فروردین 1389, 7:30 pm
محل اقامت: مشهد
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط Samaneh »

sajedifar نوشته شده:
Afra نوشته شده:


ولی هیچی به پای اون پاستیلی که سعیده سر کلاس الک 2 داد نمیرسه !! پاستیل حروف بود ! ماهم اسممونو جور کردیمو...اصن ی وضی !هنوز مزش یادم نمیره ! با همه پاستیلایی که خورده بودم فرق داشت !! تصویرازاین شکلکایی که من میخوام و نداره !! هر چی منتظر بودیم باز سعیده از اون پاستیلا بیاره ! هی نیاورد دیگه !تصویر

سعیده جونم ! میدونستی که خیلی دوست دارم !تصویر تصویر

تصویر

نوش جونت سمانه جان...
اما تقریبا هر هفته که از مشهد میومدم،میاوردم .اون دفعه که گفتی برات بیارم،اوردم و با بچه ها اومدیم پایین و برنامه های همیشگی اما شما نبودی، یادت ؟مام جات خالی همشو خوردیم...انشالا ترم اینده...

بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم تصویرالبته نه نمی گم بد اموزی داره....
آقا دیگه ! کی بود من نبودم ؟ من کجا بودم ؟اصن کی گفته بود که من نباشم ؟...تصویر (یادم نیست !)تصویر
اصن واستا ببینم چرا کسی به من نگفت که شما اومدین پایین از اون پاستیل خوشمزه ها خوردین !؟الان لو رفت ی بوهایی اون موقع می اومده مثکه !تصویر

آش رشته !؟ تهنا تهنا !؟ دستتون دردنکنه دیگه ! احتمالا این دفعه هم یا من نبودم ! یا دور نشسته بودم آره ؟تصویر
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
نمایه کاربر
amin
کاربر ویژه
کاربر ویژه
پست: 1029
تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
محل اقامت: bojnord
Been thanked: 1 time
تماس:

Re: دفترچه خاطرات

پست توسط amin »

Cyrus نوشته شده:
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده تصویر
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
آره سیروس جان

شما اگه دقت کرده باشی از سر خیابون پژوهشی سابق تا میدون امام که بیای فقط فکر کنم یک دونه سطل آشغال مشاهده میکنی!!

ولی در عوض سر هر کوچه ای( به قول خود قوچانی ها چهار راهی!!) حداقل یک دونه سطل آشــــ... نه ببخشید صندوق کمیته امداد هست

من اون اوایل با فرهنگ بازی در می آوردم آشغالم رو دستم نگه میداشتم تا به این سطل آشغال مذکور برسم اما وقتی دیدم خودشون واسه تمیزی شهرشون ارزش قائل نیستن منم گفتم به جهنم! یک پرتاب و سه امتیاز!!تصویر
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 11 مهمان