دفترچه خاطرات
مدیر انجمن: Cyrus
- mohammadreza
- مدیر سابق سایت
- پست: 1052
- تاریخ عضویت: سهشنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
ترم 2 ، یه هفته مونده به عید نوروز ، کلاس آز فیزیک 1 استاد توکلی
من و یعقوب خان ملاح داشتیم آزمایش انجام میدادیم
در این هنگام یه لحظه برگشتم و دیدم که 2 تا از همکلاسیام پشت سرم هستم
انگاری باهام کار داشتن
یکیشون بهم گفت : ببخشید !!!! ما خانمها قراره کلاس کارگاه عمومی فردا رو نیایم ، اگه میشه شما آقایون هم نیاید .
من : چشم ؛ من با آقایون هماهنگ می کنم و بهتون خبر میدم
زنگ زدم به جناب برفی ئی
من : سلام امین جان ، آقا این خانمها قراره کلاس فردا رو تعطیل کنن ، شما شماره ای از بچه های قوچان داری ؟؟
امین : سلام داداش ، آره یه شماره دارم ولی نمیدونم مال کیه !!!
من : پس واسم اس ام اس کن . مرسی
بعد از یه مدت اس ام اس رسید و منم به اون شماره زنگ زدم
من : سلام آقا ، من محمدرضا هستم ، شما کدوم یکی از بچه هایی ؟؟؟!!!!!
فرد ناشناس : سلام محمدرضا ، ناصرم
من : سلام ناصر خان ، آقا این خانم ها قراره کارگاه فردا رو تعطیل کنن ، شما با به بقیه هم بگو که نیان خیلی زشته که خانم ها نیان و ما بریم سر کلاس
ناصر خان : همه ی بچه ها الان اینجا هستن ، باهاشون مشورت می کنم و بهت خبر میدم
پس ار مدتی مشورت (ایرانسل هم همینجور داشت کنتور مینداخت )
ناصر خان : محمدرضا ما نمیایم ، خیالت راحت
من : مرسی داداش
بعد از اتمام کلاس
اون خانومه !!! : ببخشید ، چی شد ؟؟؟
من : گفتن که نمیان ؛ خیالتون راحت
اون خانومه !!! : مرسی
متاسفانه یادم رفت که عید رو بهشون تبریک بگم
کارگاه عمومی تعطیل شد و سوختانلو هم واسه ی همه غیبت زد ولی خوب بود
شرمنده سیروس جان ، ما ازین روش شما واسه ی بیان خاطره مون استفاده کردیم
من و یعقوب خان ملاح داشتیم آزمایش انجام میدادیم
در این هنگام یه لحظه برگشتم و دیدم که 2 تا از همکلاسیام پشت سرم هستم
انگاری باهام کار داشتن
یکیشون بهم گفت : ببخشید !!!! ما خانمها قراره کلاس کارگاه عمومی فردا رو نیایم ، اگه میشه شما آقایون هم نیاید .
من : چشم ؛ من با آقایون هماهنگ می کنم و بهتون خبر میدم
زنگ زدم به جناب برفی ئی
من : سلام امین جان ، آقا این خانمها قراره کلاس فردا رو تعطیل کنن ، شما شماره ای از بچه های قوچان داری ؟؟
امین : سلام داداش ، آره یه شماره دارم ولی نمیدونم مال کیه !!!
من : پس واسم اس ام اس کن . مرسی
بعد از یه مدت اس ام اس رسید و منم به اون شماره زنگ زدم
من : سلام آقا ، من محمدرضا هستم ، شما کدوم یکی از بچه هایی ؟؟؟!!!!!
فرد ناشناس : سلام محمدرضا ، ناصرم
من : سلام ناصر خان ، آقا این خانم ها قراره کارگاه فردا رو تعطیل کنن ، شما با به بقیه هم بگو که نیان خیلی زشته که خانم ها نیان و ما بریم سر کلاس
ناصر خان : همه ی بچه ها الان اینجا هستن ، باهاشون مشورت می کنم و بهت خبر میدم
پس ار مدتی مشورت (ایرانسل هم همینجور داشت کنتور مینداخت )
ناصر خان : محمدرضا ما نمیایم ، خیالت راحت
من : مرسی داداش
بعد از اتمام کلاس
اون خانومه !!! : ببخشید ، چی شد ؟؟؟
من : گفتن که نمیان ؛ خیالتون راحت
اون خانومه !!! : مرسی
متاسفانه یادم رفت که عید رو بهشون تبریک بگم
کارگاه عمومی تعطیل شد و سوختانلو هم واسه ی همه غیبت زد ولی خوب بود
شرمنده سیروس جان ، ما ازین روش شما واسه ی بیان خاطره مون استفاده کردیم
...Act like a Champion, Be a Champion
Re: دفترچه خاطرات
هیچیش یادم نبود !!!!
آقای ناصر خان ؟؟
غیبت خوردیم !؟؟
آقای ناصر خان ؟؟
غیبت خوردیم !؟؟
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
- mohammadreza
- مدیر سابق سایت
- پست: 1052
- تاریخ عضویت: سهشنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
دیگه اول و آخرشو که دیگه باید یادتون می بود خانمAfra نوشته شده:هیچیش یادم نبود !!!!
آقای ناصر خان ؟؟
غیبت خوردیم !؟؟
ناصر خان رشیدی دیگه
بله غیبت خوردیم چه جووووووووووووورم
...Act like a Champion, Be a Champion
Re: دفترچه خاطرات
آهان ! آقای رشیدیدیگه اول و آخرشو که دیگه باید یادتون می بود خانم
ناصر خان رشیدی دیگه
بله غیبت خوردیم چه جووووووووووووورم
فقط یادم بود واسه یه هماهنگی اومدم پیش شما که با یک یا دو نفر دیگه بودین!! شبم یود ! بعد ی کلاس آزمایشگاهم بود چون یادمه پژوهشی بودیم !
.
.
دقیقا همینا یادم بود !!!!
البته الان دیگه فایده ای نداره شرمنده ، ولی من عذر میخوام بابت غیبت خوردن .
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
- mohammadreza
- مدیر سابق سایت
- پست: 1052
- تاریخ عضویت: سهشنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
خب همین قدرش هم خوبهAfra نوشته شده:آهان ! آقای رشیدیدیگه اول و آخرشو که دیگه باید یادتون می بود خانم
ناصر خان رشیدی دیگه
بله غیبت خوردیم چه جووووووووووووورم
فقط یادم بود واسه یه هماهنگی اومدم پیش شما که با یک یا دو نفر دیگه بودین!! شبم یود ! بعد ی کلاس آزمایشگاهم بود چون یادمه پژوهشی بودیم !
.
.
دقیقا همینا یادم بود !!!!
البته الان دیگه فایده ای نداره شرمنده ، ولی من عذر میخوام بابت غیبت خوردن .
خواهش می کنم
منظور من ازین خاطره غیبت خوردنش نبود
کلا خاطره ی خیلی خوبی بود
...Act like a Champion, Be a Champion
Re: دفترچه خاطرات
سلام. مي خواستم بگم كارآموزي تو شركت برق منطقه خراسان همش خاطرست. خدا هيچ كسي رو به درد من دچار نكنه
غرض از اين پست يه كمك از دوستان مي خواستم. كارآموزيم تموم شده ولي اين مهندسه شركت برق كه مثلا سرپرست كارآموزي منه يه پروژه مي خواد تا فرم ها رو امضا كنه و مهر بزنه وگرنه گفته برو...
عنوان پروژم: مقاصد اتصال تجهيزات به شبكه ارتينگ در پست هاي فشار قويه از همه دوستان : پير و جوون . مرد و زن. كوچيك و بزرگ خواهشمندم مرا در اين امر خطير ياري كنن.
شانس ما تو اينترنت هم چيز بدرد بخور پيدا نميشه
غرض از اين پست يه كمك از دوستان مي خواستم. كارآموزيم تموم شده ولي اين مهندسه شركت برق كه مثلا سرپرست كارآموزي منه يه پروژه مي خواد تا فرم ها رو امضا كنه و مهر بزنه وگرنه گفته برو...
عنوان پروژم: مقاصد اتصال تجهيزات به شبكه ارتينگ در پست هاي فشار قويه از همه دوستان : پير و جوون . مرد و زن. كوچيك و بزرگ خواهشمندم مرا در اين امر خطير ياري كنن.
شانس ما تو اينترنت هم چيز بدرد بخور پيدا نميشه
زندگي كوتاه است بگذر ببخش بخند
Re: دفترچه خاطرات
ازون جایی که فشار قویه حتما مقصد باید خیلی متعالی باشه.mahdi نوشته شده:سلام. مي خواستم بگم كارآموزي تو شركت برق منطقه خراسان همش خاطرست. خدا هيچ كسي رو به درد من دچار نكنه
غرض از اين پست يه كمك از دوستان مي خواستم. كارآموزيم تموم شده ولي اين مهندسه شركت برق كه مثلا سرپرست كارآموزي منه يه پروژه مي خواد تا فرم ها رو امضا كنه و مهر بزنه وگرنه گفته برو...
عنوان پروژم: مقاصد اتصال تجهيزات به شبكه ارتينگ در پست هاي فشار قويه از همه دوستان : پير و جوون . مرد و زن. كوچيك و بزرگ خواهشمندم مرا در اين امر خطير ياري كنن.
شانس ما تو اينترنت هم چيز بدرد بخور پيدا نميشه
شما بهتره هدفی که مشخص میکنی با اهداف نظام یکی باشه.
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: دفترچه خاطرات
ترم 5 بود و هواهم مثل همیشه ســـــــــــــرد! واسه به نمایش گذاشتن دستاورد های علمی دانشگاه های قوچان تو دانشگاه آزاد ی نمایشگاه برگزار شده بود ! بنده و چند تن از دوستان دیگه هم که عضو انجمن علمی بودیم باید در قسمت مربوط به برق حضور میداشتیم !
ی روز من و دوستم مجبور شدیم به خاطر این نمایشگاه کلاس آز منطقیو که با خانوم فلاح بود و با ی گروه دیگه که روز دوشنبه ساعت 18 تا 20 بود بریم ! هنوز خیلی از زمان کلاس نگذشته بود که یهو ی صدایی اومد و از زیر ِ در ی عالمه خورده شیشه ی قهوه ای رنگ اومد تو کلاس !!
بعد یکی دو ثانیه که از تو شک اومدم بیرون و بدجوری کنجکاویم گل کرده بود که برم ببینم چی شده ( البته همون اول فهمیدم چی شده ولی خوب میدونید که دیدن صحنه حادثه و چهره شخصی که این کارو کرده از نزدیک ی کیف دیگه ای داره !) با نگاه های معنا دار استاد مجبور شدم سر جام مث ی بچه خوب بشینم ! (که بسی برای اینجانب سخت بود !) ولی یکی از دوستان که نگاه ها و سخنان استاد هیچ اثری روشون نداشت رفتن و دل سیر صحنه حادثه رو بررسی کردن ! منم تا آخر کلاس فقط تو این فکر بودم که کی و چجوری در ورودی کتابخونه رو به اون قشنگی خورد کرد !!!!
چند روز پیشم که گویا سقفشو ی چیزه دیگه ای خورد کرده !
لذا کلا به دوستان پیشنهاد میکنم واسه حفظ جونتونم که شده بیخیال کتاب و درس و اینا بشید !!
ی روز من و دوستم مجبور شدیم به خاطر این نمایشگاه کلاس آز منطقیو که با خانوم فلاح بود و با ی گروه دیگه که روز دوشنبه ساعت 18 تا 20 بود بریم ! هنوز خیلی از زمان کلاس نگذشته بود که یهو ی صدایی اومد و از زیر ِ در ی عالمه خورده شیشه ی قهوه ای رنگ اومد تو کلاس !!
بعد یکی دو ثانیه که از تو شک اومدم بیرون و بدجوری کنجکاویم گل کرده بود که برم ببینم چی شده ( البته همون اول فهمیدم چی شده ولی خوب میدونید که دیدن صحنه حادثه و چهره شخصی که این کارو کرده از نزدیک ی کیف دیگه ای داره !) با نگاه های معنا دار استاد مجبور شدم سر جام مث ی بچه خوب بشینم ! (که بسی برای اینجانب سخت بود !) ولی یکی از دوستان که نگاه ها و سخنان استاد هیچ اثری روشون نداشت رفتن و دل سیر صحنه حادثه رو بررسی کردن ! منم تا آخر کلاس فقط تو این فکر بودم که کی و چجوری در ورودی کتابخونه رو به اون قشنگی خورد کرد !!!!
چند روز پیشم که گویا سقفشو ی چیزه دیگه ای خورد کرده !
لذا کلا به دوستان پیشنهاد میکنم واسه حفظ جونتونم که شده بیخیال کتاب و درس و اینا بشید !!
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
[CENTER][/CENTER]
چقـــــــــدر زود ، خاطره شد ...
چقـــــــــدر زود ، خاطره شد ...
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
داشتم خاطرات بچه ها رو مي خوندم واسه ي بار چندم البته. كه يك خاطره شيرين يادم اومد
ترم 7 بوديم ظهر روز قبل امتحان پايانترم فيزيك الكترونيك حالم بد شد. با محمدرضا رفتيم دكتر... جاتون خالي 2 تا آمپول زده و يه عالمه قرص...فرداش فكر كنم ساعت 11 امتحان داشتيم. اومدم خونه مثل مرد دو ساعت خوابيدم. از خواب كه بلند شدم ساعت6 عصر بود يادم اومد كه فردا امتحان دارم. باز محمدرضا نساج دستش درد نكنه خلاصه برداري كرده بود . خلاصه هاشو خوندم حدود 2 ساعت... كتاب حلل رو نصف كرديم با رضا... داشتم حلل مي خوندم كه مهدي گيلان اومد خونمون و... هيچي ديگه يه ساعتي درس خونديم و خوابيدم. ساعت 10 بلند شدم مثل مرد رفتم سر جلسه...باورتون نميشه با خلاصه هاي محمدرضا 90 درصد سوالا رو نوشتم اومدم بيرون... صبح روز بعد ساعت 8 امتحان بررسي داشتم. رفتم خونه اينقدر حالم بد بود فقط خوابيدم. ساعت 7 بلند شدم شروع كردم به خوندن بررسي تا ساعت 1 خوندم . بعدش خوابيدم. صبح رفتم سر جلسه و بررسي رو هم نوشتم. فيزيك الك رو شدم 16 و بررسي رو شدم 13 پاس كردن اين دو درس با اين وضع و حال جزو شيرين ترين خاطراتم بود.
ترم 7 بوديم ظهر روز قبل امتحان پايانترم فيزيك الكترونيك حالم بد شد. با محمدرضا رفتيم دكتر... جاتون خالي 2 تا آمپول زده و يه عالمه قرص...فرداش فكر كنم ساعت 11 امتحان داشتيم. اومدم خونه مثل مرد دو ساعت خوابيدم. از خواب كه بلند شدم ساعت6 عصر بود يادم اومد كه فردا امتحان دارم. باز محمدرضا نساج دستش درد نكنه خلاصه برداري كرده بود . خلاصه هاشو خوندم حدود 2 ساعت... كتاب حلل رو نصف كرديم با رضا... داشتم حلل مي خوندم كه مهدي گيلان اومد خونمون و... هيچي ديگه يه ساعتي درس خونديم و خوابيدم. ساعت 10 بلند شدم مثل مرد رفتم سر جلسه...باورتون نميشه با خلاصه هاي محمدرضا 90 درصد سوالا رو نوشتم اومدم بيرون... صبح روز بعد ساعت 8 امتحان بررسي داشتم. رفتم خونه اينقدر حالم بد بود فقط خوابيدم. ساعت 7 بلند شدم شروع كردم به خوندن بررسي تا ساعت 1 خوندم . بعدش خوابيدم. صبح رفتم سر جلسه و بررسي رو هم نوشتم. فيزيك الك رو شدم 16 و بررسي رو شدم 13 پاس كردن اين دو درس با اين وضع و حال جزو شيرين ترين خاطراتم بود.
زندگي كوتاه است بگذر ببخش بخند
Re: دفترچه خاطرات
روز ثبت نام!!
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
- amin
- کاربر ویژه
- پست: 1029
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
- محل اقامت: bojnord
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
من تصویری که تو ذهنم از روز اول ثبت نام دانشگاه ثبت شده یکمی با این عکس تناقض داره
چیزی که من یادم میاد فقط و فقط شامل یک ساختمون زرد میشه ته مجتمع!
دوستان الان استرسی شدم واقعا آلاچیق ها هم بودن!
چیزی که من یادم میاد فقط و فقط شامل یک ساختمون زرد میشه ته مجتمع!
دوستان الان استرسی شدم واقعا آلاچیق ها هم بودن!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
Re: دفترچه خاطرات
آره امين آلاچيق ها هم بودن يادمه با بابام كه اومدم واسه ي ثبت نام . اولين سوالي كه ازم پرسيد گفت اين آلاچيقا تو دانشگاه هم كاربرد داره مگه؟؟ چون مثل اينكه دانشگاه هاي قبلي كه رفته بوده آلاچيق نداشته
زندگي كوتاه است بگذر ببخش بخند
- amin
- کاربر ویژه
- پست: 1029
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
- محل اقامت: bojnord
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
نه بابا!mahdi نوشته شده:آره امين آلاچيق ها هم بودن يادمه با بابام كه اومدم واسه ي ثبت نام . اولين سوالي كه ازم پرسيد گفت اين آلاچيقا تو دانشگاه هم كاربرد داره مگه؟؟ چون مثل اينكه دانشگاه هاي قبلي كه رفته بوده آلاچيق نداشته
من الان به قول میلاد دچار دگردیسی شدم!
(در اینجا جا داره از فرصت استفاده کنم و خدمت آقا میلاد سازنده پست معروف دختر دایی امین برفه ئی سلام عرض کنم و بگم دست ما رو هم بگیر! چون جدیدا اینقد این پسر ما سرش تو کتابه که شاید باورت نشه کـــــــــــه! )
اینجا چند حالت ممکنه اتفاق افتاده باشه:
حالت اول: من زودتر از ثبت نام دانشگاه مثلا بعد از اعلام نتیجه سنجش محض خنده اومدم ببینم این دانشگاه قوچان کدوم گ...! ببخشید کجاست
حالت دوم : من چشمام زیر بغلم بوده و اصلا ندیدم که دانشگاه ما شامل این اماکن آموزشی رفاهی عبادی اتاق بسیجی ه
حالت سوم(تخیلی): من روحم تو دو کالبد ه که یکیش خودمم یکی دیگه ش یکی دیگه که یکیشون چند ماه عقب تر از اون یکی زندگی میکنه!
تخیل رو داشتی پسر!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
- mohammadreza
- مدیر سابق سایت
- پست: 1052
- تاریخ عضویت: سهشنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
این عکس منو یاد سواحل نُرماندی بعد از جنگ جهانی میندازه
...Act like a Champion, Be a Champion
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 11 مهمان