دفترچه خاطرات
مدیر انجمن: Cyrus
Re: دفترچه خاطرات
آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــب
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــب
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
- mohammadreza
- مدیر سابق سایت
- پست: 1052
- تاریخ عضویت: سهشنبه 4 خرداد 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــب
...Act like a Champion, Be a Champion
Re: دفترچه خاطرات
بودین آقا ...بودینmohammadreza نوشته شده:خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــب
ولی ما اون کلاسو از یه تاریخی به بعد دیگه 1 خط در میون نمیومدیم خب
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: دفترچه خاطرات
amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!
ما یادمونه آقا!
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
- amin
- کاربر ویژه
- پست: 1029
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
- محل اقامت: bojnord
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
خوبه!!hiva نوشته شده:amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!
ما یادمونه آقا!
یک سوال؟
احتمالا کمیته امداد قوچان صندوق صدقات رو با درخت اشتباه نگرفته!؟
شاید هم اینجا خزانه باغشونه!!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
Re: دفترچه خاطرات
amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!
واااااااااااااای عالی ِ ...چقدر من میمردم از خنده و هر بار میگفتم این بار دیگه عکس را بگیرم ...تا برش داشتن ...
نفس عمیق ...
- amin
- کاربر ویژه
- پست: 1029
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
- محل اقامت: bojnord
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
آره یادش بخیر ولی واسه ما دیگه عادی شده بودmetanat نوشته شده:
واااااااااااااای عالی ِ ...چقدر من میمردم از خنده و هر بار میگفتم این بار دیگه عکس را بگیرم ...تا برش داشتن ...
چون جلو خوابگاهمون بود
فقط در تعدادش بین علما اختلاف افتاده بود!!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
Re: دفترچه خاطرات
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Re: دفترچه خاطرات
Afra نوشته شده:
ولی هیچی به پای اون پاستیلی که سعیده سر کلاس الک 2 داد نمیرسه !! پاستیل حروف بود ! ماهم اسممونو جور کردیمو...اصن ی وضی !هنوز مزش یادم نمیره ! با همه پاستیلایی که خورده بودم فرق داشت !! ازاین شکلکایی که من میخوام و نداره !! هر چی منتظر بودیم باز سعیده از اون پاستیلا بیاره ! هی نیاورد دیگه !
سعیده جونم ! میدونستی که خیلی دوست دارم !
نوش جونت سمانه جان...
اما تقریبا هر هفته که از مشهد میومدم،میاوردم .اون دفعه که گفتی برات بیارم،اوردم و با بچه ها اومدیم پایین و برنامه های همیشگی اما شما نبودی، یادت ؟مام جات خالی همشو خوردیم...انشالا ترم اینده...
بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم البته نه نمی گم بد اموزی داره....
وسیع باشو تنها و سر به زیر و سر سخت...
Re: دفترچه خاطرات
sajedifar نوشته شده: بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم البته نه نمی گم بد اموزی داره....
آّش رشـــــــــــــــته؟!؟
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Re: دفترچه خاطرات
این که دلیل نمیشه آقا منم سر اون کلاس بودم ولی اون کلاسم که تموم شد خیلی هارو نمیشناختم اصن نفهمیدم کی تو اون کلاس بود! بعدا بچه ها میگفتن فلان خانوم یا فلان آقا هم با ما معادلات داشتن ما در حالی خیلی تعجب کردیم میگفتیم جدا!!! (فکر کنم به خاطر تدریس گیرای استاد بود!تا ساعت 4 یک ریز درس میدادنا!)mohammadreza نوشته شده:خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــب
ولی آقای یحیی پور و یادمه تو کلاس بودن چون ی بار دستشون درد نکنه شیرنی آوردن !
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
آخ گفتین سطل آشغال ! آخه چه وضشه ! چرا آخه ! من با این قضیه خیلی مشکل داشتم و احتمالا دارم دیگه هنوز !Cyrus نوشته شده:راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛amin نوشته شده:کسی این صحنه یادش هست؟!
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
ما دیدیم نخیر اینجا سطل آشغال گذاشتن کار بعیدیه ! تصمیم گرفتیم تمامه سعیمونو بکنیم دیگه تو خیابون لازم نباشه دنبال سطل آشغال بگردیم ! لذا از خوردن خوراکی در خیابان و ... به جد پرهیز کردیم !
ولی من فکر کنم این کارو کردن که مردم زباله اضافی! تولید نکنن! که واقعا این هوشمندیشون قابل تحسینه !آورین !
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
آقا دیگه ! کی بود من نبودم ؟ من کجا بودم ؟اصن کی گفته بود که من نباشم ؟... (یادم نیست !)sajedifar نوشته شده:Afra نوشته شده:
ولی هیچی به پای اون پاستیلی که سعیده سر کلاس الک 2 داد نمیرسه !! پاستیل حروف بود ! ماهم اسممونو جور کردیمو...اصن ی وضی !هنوز مزش یادم نمیره ! با همه پاستیلایی که خورده بودم فرق داشت !! ازاین شکلکایی که من میخوام و نداره !! هر چی منتظر بودیم باز سعیده از اون پاستیلا بیاره ! هی نیاورد دیگه !
سعیده جونم ! میدونستی که خیلی دوست دارم !
نوش جونت سمانه جان...
اما تقریبا هر هفته که از مشهد میومدم،میاوردم .اون دفعه که گفتی برات بیارم،اوردم و با بچه ها اومدیم پایین و برنامه های همیشگی اما شما نبودی، یادت ؟مام جات خالی همشو خوردیم...انشالا ترم اینده...
بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم البته نه نمی گم بد اموزی داره....
اصن واستا ببینم چرا کسی به من نگفت که شما اومدین پایین از اون پاستیل خوشمزه ها خوردین !؟الان لو رفت ی بوهایی اون موقع می اومده مثکه !
آش رشته !؟ تهنا تهنا !؟ دستتون دردنکنه دیگه ! احتمالا این دفعه هم یا من نبودم ! یا دور نشسته بودم آره ؟
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
- amin
- کاربر ویژه
- پست: 1029
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
- محل اقامت: bojnord
- Been thanked: 1 time
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
آره سیروس جانCyrus نوشته شده:
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
شما اگه دقت کرده باشی از سر خیابون پژوهشی سابق تا میدون امام که بیای فقط فکر کنم یک دونه سطل آشغال مشاهده میکنی!!
ولی در عوض سر هر کوچه ای( به قول خود قوچانی ها چهار راهی!!) حداقل یک دونه سطل آشــــ... نه ببخشید صندوق کمیته امداد هست
من اون اوایل با فرهنگ بازی در می آوردم آشغالم رو دستم نگه میداشتم تا به این سطل آشغال مذکور برسم اما وقتی دیدم خودشون واسه تمیزی شهرشون ارزش قائل نیستن منم گفتم به جهنم! یک پرتاب و سه امتیاز!!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 18 مهمان