کله پزی حسین آقا
مدیر انجمن: Cyrus
کله پزی حسین آقا
اگر بگویند قوچان را در سه کلمه بگو ،ناگریز سرما ،دوتار و کله پزی بر زبانم می آید.
شاید دلیلش تکرار مکرر این کلمات و معانی مترادف آنها طی پنج سال گذشته است.
اما برای سومی ،خاطرات ،مزید بر علت است.
***
کله پزی هایی با بوهای خشن و رنگ های تیره که صورتگر چهره غم زده و حزن آلود قوچان است.
کاسه های سیرابی با کمی دارچین و چند قطره آبلیمو و گاها موهای مجعد آن خدابیامرز که ...
بماند!
بوی کله پاچه هنوز برایم تداعی کننده قوچان است.
***
ازین میان کله پزی حسین آقا خود به تنهایی نمایشگر تمام خاطرات پنج ساله من است.
از روز اول که با پتو و چمدان وارد کله پزی شدم و سفارش نهار دادم.
حسین آقا پرسید : دانشجویی
گفتم : بله.
تا همین اواخر که می پرسید :هنوز دانشجویی؟
من هم سرافکنده با خنده می گفتم : هنوز بله.
چه شب ها که به اسم درس خواندن ولی به بهانه یک صبحانه مفصل تا سحر بیدار بودیم و آفتاب سرنکشیده پشت در کله پزی لحظه میشمردیم، بعد از آن هم سر جلسه امتحان سنگینی صبحانه پلک هایمان را گره می زد.
بعد از اینکه مسیر عشق آباد را چند بار گز میکردیم ،پای خستمان خود مسیر کله پزی را می رفت.
گاهی هم سری به دیزی بازارچه میزدیم ،ولی دلمان پیش حسین آقا بود.
آخرین باری که حسین آقا را دیدم همین دیروز بود، رفته بودم خانه را تحویل صاحبش بدهم.
گرسنه نبودم ،ولی رفتم تا آخرین شام در قوچان را پیش حسین آقا بخورم.
میل نداشتم، کشش شدیدی در درونم می خواست با حسین آقا درددل کند، حرف زیاد داشت، حرفهایی که گفتنش زبان را می سوزاند و نگفتنش دل را، اما دیر زمانیست دل جورکش غرور من است.
حرفی نزدم، فقط گفتم : حسین آقا ما رفتیم.
گفت : به سلامت.
گفتم : برای همیشه رفتیم.
با خنده گفت : خداروشکر.
پول قبول نکرد، دستم را فشرد و گفت : "شادی باشه"
دلم به این مکالمه اقناع نشد.
***
در انتهای این سناریوی تلخ دور میدان آزادی منتظر اتوبوسم ؛
نگاهی به خودم می اندازم؛
کشتی به گل نشسته و عمارت فرو ریخته ای شده ام که یارای نفس کشیدنم نیست و بیم تنهایی در وجودم رخنه کرده.
به قوچان که می نگرم چون سیل مهیب و پر خروشیست که به سمت این عمارت محجور و ناکنش وار هجوم می آورد.
گرامی ترین خاطرات را در خودم مرور می کنم.
گاه می خندم و گاه بغض میکنم.
دلم کمی سبک می شود.
شاید دیگر به قوچان بازنگردم.
مهمان دیر رسیده، یا شاید زود رسیده ای بودم، ولی هر چه بود ناخوانده بودم، حال به رسم میهمانی محتوم به رفتن بودم.
تمام خاطرات خود را به قوچان می سپارم و سوار اتوبوس می شوم.
اکنون قوچان وارث تمام خاطرات من است.
شاید دلیلش تکرار مکرر این کلمات و معانی مترادف آنها طی پنج سال گذشته است.
اما برای سومی ،خاطرات ،مزید بر علت است.
***
کله پزی هایی با بوهای خشن و رنگ های تیره که صورتگر چهره غم زده و حزن آلود قوچان است.
کاسه های سیرابی با کمی دارچین و چند قطره آبلیمو و گاها موهای مجعد آن خدابیامرز که ...
بماند!
بوی کله پاچه هنوز برایم تداعی کننده قوچان است.
***
ازین میان کله پزی حسین آقا خود به تنهایی نمایشگر تمام خاطرات پنج ساله من است.
از روز اول که با پتو و چمدان وارد کله پزی شدم و سفارش نهار دادم.
حسین آقا پرسید : دانشجویی
گفتم : بله.
تا همین اواخر که می پرسید :هنوز دانشجویی؟
من هم سرافکنده با خنده می گفتم : هنوز بله.
چه شب ها که به اسم درس خواندن ولی به بهانه یک صبحانه مفصل تا سحر بیدار بودیم و آفتاب سرنکشیده پشت در کله پزی لحظه میشمردیم، بعد از آن هم سر جلسه امتحان سنگینی صبحانه پلک هایمان را گره می زد.
بعد از اینکه مسیر عشق آباد را چند بار گز میکردیم ،پای خستمان خود مسیر کله پزی را می رفت.
گاهی هم سری به دیزی بازارچه میزدیم ،ولی دلمان پیش حسین آقا بود.
آخرین باری که حسین آقا را دیدم همین دیروز بود، رفته بودم خانه را تحویل صاحبش بدهم.
گرسنه نبودم ،ولی رفتم تا آخرین شام در قوچان را پیش حسین آقا بخورم.
میل نداشتم، کشش شدیدی در درونم می خواست با حسین آقا درددل کند، حرف زیاد داشت، حرفهایی که گفتنش زبان را می سوزاند و نگفتنش دل را، اما دیر زمانیست دل جورکش غرور من است.
حرفی نزدم، فقط گفتم : حسین آقا ما رفتیم.
گفت : به سلامت.
گفتم : برای همیشه رفتیم.
با خنده گفت : خداروشکر.
پول قبول نکرد، دستم را فشرد و گفت : "شادی باشه"
دلم به این مکالمه اقناع نشد.
***
در انتهای این سناریوی تلخ دور میدان آزادی منتظر اتوبوسم ؛
نگاهی به خودم می اندازم؛
کشتی به گل نشسته و عمارت فرو ریخته ای شده ام که یارای نفس کشیدنم نیست و بیم تنهایی در وجودم رخنه کرده.
به قوچان که می نگرم چون سیل مهیب و پر خروشیست که به سمت این عمارت محجور و ناکنش وار هجوم می آورد.
گرامی ترین خاطرات را در خودم مرور می کنم.
گاه می خندم و گاه بغض میکنم.
دلم کمی سبک می شود.
شاید دیگر به قوچان بازنگردم.
مهمان دیر رسیده، یا شاید زود رسیده ای بودم، ولی هر چه بود ناخوانده بودم، حال به رسم میهمانی محتوم به رفتن بودم.
تمام خاطرات خود را به قوچان می سپارم و سوار اتوبوس می شوم.
اکنون قوچان وارث تمام خاطرات من است.
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
-
- کاربر فعال
- پست: 49
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 14 مهر 1389, 8:30 pm
- محل اقامت: مشهد
- تماس:
Re: کله پزی حسین آقا
آفرین
دست به قلمین ها
دست به قلمین ها
ناشنــوا بـــاش وقتــی همـــه
از محـــال بـــودن آرزوهـــایــت سخــن مــی گــوینــد. . .
از محـــال بـــودن آرزوهـــایــت سخــن مــی گــوینــد. . .
Re: کله پزی حسین آقا
ممنون از دوستایی که تشکر کردن
امیدی بود تا بازم بنویسم
امیدی بود تا بازم بنویسم
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: کله پزی حسین آقا
عالی بود
یاد دیروز افتادم که خودم رفتم
ولی وقتی برای خاطره سازی و خاطره بازی نبود!
الان که فک میکنم .... نه حتی اگه وقت بود هم کله پزیی نبود و امثال اون برای مرور و بغض و اینها...
حتی یه حس هایی داشت قلقلکم می داد ورقی بزنم خاطرات رو... ولی همون حسه هی بهم گفت برو به کارت برس تا نزدم لهت کنم
موفق باشین و دست به قلم تر
یاد دیروز افتادم که خودم رفتم
ولی وقتی برای خاطره سازی و خاطره بازی نبود!
الان که فک میکنم .... نه حتی اگه وقت بود هم کله پزیی نبود و امثال اون برای مرور و بغض و اینها...
حتی یه حس هایی داشت قلقلکم می داد ورقی بزنم خاطرات رو... ولی همون حسه هی بهم گفت برو به کارت برس تا نزدم لهت کنم
موفق باشین و دست به قلم تر
[CENTER]تمــام ِ غصـه هـاے دنیـآ را مے تـوان با یک جمله تحـمل کرد[/CENTER][CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
[/CENTER][CENTER]خدایــا ! مے دانــم کـه مے بینـے ...[/CENTER]
[CENTER]Dont Forget[/CENTER]
Re: کله پزی حسین آقا
آقا محسن ارادتمندیم... همسایه باشیم و از هم بی خبر... خیلی وقته شهرک غرب نمی بینمت.... شعرت هم قشنگ بود داداش خیلی باحال
زندگي كوتاه است بگذر ببخش بخند
Re: کله پزی حسین آقا
راست میگهMohades نوشته شده:عالی بود
یاد دیروز افتادم که خودم رفتم
ولی وقتی برای خاطره سازی و خاطره بازی نبود!
الان که فک میکنم .... نه حتی اگه وقت بود هم کله پزیی نبود و امثال اون برای مرور و بغض و اینها...
حتی یه حس هایی داشت قلقلکم می داد ورقی بزنم خاطرات رو... ولی همون حسه هی بهم گفت برو به کارت برس تا نزدم لهت کنم
موفق باشین و دست به قلم تر
به کارتون برسید
شما هم همینطور
ضمنا دلتنگ هم نباشید
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
Re: کله پزی حسین آقا
mahdi نوشته شده:آقا محسن ارادتمندیم... همسایه باشیم و از هم بی خبر... خیلی وقته شهرک غرب نمی بینمت.... شعرت هم قشنگ بود داداش خیلی باحال
درگیر کاری و زندگی شدیم
شرمنده
ولی ما خبرتو میگیریم از بچه ها
از لعیانی
قربونت قشنگی از خودته
محسن معصوم زاده، نه محسن است نه معصوم زاده
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 5 مهمان