راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
ولی هیچی به پای اون پاستیلی که سعیده سر کلاس الک 2 داد نمیرسه !! پاستیل حروف بود ! ماهم اسممونو جور کردیمو...اصن ی وضی !هنوز مزش یادم نمیره ! با همه پاستیلایی که خورده بودم فرق داشت !! ازاین شکلکایی که من میخوام و نداره !! هر چی منتظر بودیم باز سعیده از اون پاستیلا بیاره ! هی نیاورد دیگه !
سعیده جونم ! میدونستی که خیلی دوست دارم !
نوش جونت سمانه جان...
اما تقریبا هر هفته که از مشهد میومدم،میاوردم .اون دفعه که گفتی برات بیارم،اوردم و با بچه ها اومدیم پایین و برنامه های همیشگی اما شما نبودی، یادت ؟مام جات خالی همشو خوردیم...انشالا ترم اینده...
بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم البته نه نمی گم بد اموزی داره....
sajedifar نوشته شده:
بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم البته نه نمی گم بد اموزی داره....
hiva نوشته شده:آقا خب گفته بودم که ما همکلاسی هامونو میشناسیم!
چی کار کنم با شما همکلاسی نبودم خـــــــــــــــــــــب
خانوووم مگه من سر کلاس معادلات دکتر انزابی همکلاس شما نبودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این که دلیل نمیشه آقا منم سر اون کلاس بودم ولی اون کلاسم که تموم شد خیلی هارو نمیشناختم اصن نفهمیدم کی تو اون کلاس بود! بعدا بچه ها میگفتن فلان خانوم یا فلان آقا هم با ما معادلات داشتن ما در حالی خیلی تعجب کردیم میگفتیم جدا!!! (فکر کنم به خاطر تدریس گیرای استاد بود!تا ساعت 4 یک ریز درس میدادنا!)
ولی آقای یحیی پور و یادمه تو کلاس بودن چون ی بار دستشون درد نکنه شیرنی آوردن !
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
آخ گفتین سطل آشغال ! آخه چه وضشه ! چرا آخه ! من با این قضیه خیلی مشکل داشتم و احتمالا دارم دیگه هنوز !
ما دیدیم نخیر اینجا سطل آشغال گذاشتن کار بعیدیه ! تصمیم گرفتیم تمامه سعیمونو بکنیم دیگه تو خیابون لازم نباشه دنبال سطل آشغال بگردیم ! لذا از خوردن خوراکی در خیابان و ... به جد پرهیز کردیم !
ولی من فکر کنم این کارو کردن که مردم زباله اضافی! تولید نکنن! که واقعا این هوشمندیشون قابل تحسینه !آورین !
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
ولی هیچی به پای اون پاستیلی که سعیده سر کلاس الک 2 داد نمیرسه !! پاستیل حروف بود ! ماهم اسممونو جور کردیمو...اصن ی وضی !هنوز مزش یادم نمیره ! با همه پاستیلایی که خورده بودم فرق داشت !! ازاین شکلکایی که من میخوام و نداره !! هر چی منتظر بودیم باز سعیده از اون پاستیلا بیاره ! هی نیاورد دیگه !
سعیده جونم ! میدونستی که خیلی دوست دارم !
نوش جونت سمانه جان...
اما تقریبا هر هفته که از مشهد میومدم،میاوردم .اون دفعه که گفتی برات بیارم،اوردم و با بچه ها اومدیم پایین و برنامه های همیشگی اما شما نبودی، یادت ؟مام جات خالی همشو خوردیم...انشالا ترم اینده...
بچه ها یادتون_یه بار سر کلاس اقای عیدیانی اش رشته خوردیم؟؟؟
از تقلب هم اگه مایل باشین میتونم براتون به اندازه ی 1001 شب داستان تعریف کنم البته نه نمی گم بد اموزی داره....
آقا دیگه ! کی بود من نبودم ؟ من کجا بودم ؟اصن کی گفته بود که من نباشم ؟... (یادم نیست !)
اصن واستا ببینم چرا کسی به من نگفت که شما اومدین پایین از اون پاستیل خوشمزه ها خوردین !؟الان لو رفت ی بوهایی اون موقع می اومده مثکه !
آش رشته !؟ تهنا تهنا !؟ دستتون دردنکنه دیگه ! احتمالا این دفعه هم یا من نبودم ! یا دور نشسته بودم آره ؟
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Cyrus نوشته شده:
راستش من از يه نفر شنيدم به خاطر جلوگیری از تصادف ماشینایی که به خاطر صدقه دادن یهو ترمز می کنن یا وسط اتوبان دنده عقب میان تا به صندوق برسن اینجوری اینارو پشت سر هم میچینن؛
این شکلی ماشینی که یهو صندوقو میبینه یادش میفته بلاها رو از خودش دور کنه، هر موقع حال کرد ترمز کنه صندوقو از دست نمیده
اینجوریاست دیگه، البته سطح شهر خودش گویای اسف بار بودن ماجرا هست.
همینطور که مثل علف هرز صندوق صدقه کاشتن؛ عمــــــــــــــــــــــــــرا سطل آشغال پیدا کنین؛
اگرم باشه تهشو درآوردن، با چی؟ فقط خدا می دونه.
آره سیروس جان
شما اگه دقت کرده باشی از سر خیابون پژوهشی سابق تا میدون امام که بیای فقط فکر کنم یک دونه سطل آشغال مشاهده میکنی!!
ولی در عوض سر هر کوچه ای( به قول خود قوچانی ها چهار راهی!!) حداقل یک دونه سطل آشــــ... نه ببخشید صندوق کمیته امداد هست
من اون اوایل با فرهنگ بازی در می آوردم آشغالم رو دستم نگه میداشتم تا به این سطل آشغال مذکور برسم اما وقتی دیدم خودشون واسه تمیزی شهرشون ارزش قائل نیستن منم گفتم به جهنم! یک پرتاب و سه امتیاز!!
هوا را پنجه میسایم میبینی
نفس اطراف دستانم پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایست...