دفترچه خاطرات
مدیر انجمن: Cyrus
Re: دفترچه خاطرات
ها راست میگی ، نمیشد !metanat نوشته شده:یعنــــِی سمانه
میدونی متنفرم ازت:دی
یعنی تو عمرم چنین کار ِ احمقانه ای نکرده بودم هـــــــــــــــــــــــــــا
و اصلا باورم نمیشه اینقدر شیکی
ولی خب دیدی خاطره شد
اصلا انجام شد که خاطره بشه
خخخخخ
اصلا مگه میشد ترم ِ نه باشه بی خاطره بری از این دانشگاه ؟
این شد که دیگه شد دیگه
اساسا الانم خنددیم
خیلی عجیب بودش:دی

خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
venous نوشته شده:13ام اردیبهشت
یکسال گذشت...
از جشنی که دور هم جمع شده بودیم تا دفترچه خاطرات این 4 سالمونو تکمیل کنیم
بله یک سال گذشت ...
خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
-
- کاربر خیلی فعال
- پست: 222
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389, 7:30 pm
- محل اقامت: مشهد پلاک 7
- تماس:
Re: دفترچه خاطرات
راستی جشن تقدیر از پرسنل و اساتید دانشگاه بهمراه خانواده هاشون هم طراحی سنش و نورپردازی فانتزیش با شرکت ما بود
ینی جاااااای همتون خالی بود
خیلی یاده جشن پالسال کردم چون همون تالار تشریفاتم بود
ینی جاااااای همتون خالی بود
خیلی یاده جشن پالسال کردم چون همون تالار تشریفاتم بود
زندگی زیباست
اگر بگذارند
اگر بگذارند
Re: دفترچه خاطرات
چند روز پیش داشتم عکس های جشن و نگاه میکردم یاد ی خاطره افتادم !
روز جشن آقای یاقوتی اومدن پیش من ،ی دوربین کوچیک هم دستشون بود ، به من گفتن دوربین دارین که میخوایم از سالن هم فیلم بگیریم منم که اصلا معلوم نبود حواسم کجا بود !
گفتم نـــه!!!
بعد تازهـــــــــــــــــ! رفتم از داداشم پرسیدم بازم! که دوربین و با خودت آوردی یا نه !!که اونم گفت نه .
بعد از اون ماجرا وقتی داشتیم فیلم ها رو جمع میکردیم برای تهیه ی سی دی ها ،یهو تازه دو هزاریم جا افتاد که آقای یاقوتی چی میخواستن و من چی گفتم بهشون !! یعنی همون جا اگه ی تریلی 18 چرخ پیدا میکردم خودم و مینداختم زیر لاستیکاش !!
حالا چی! دوربین من بوده که هیچی ، دوربین متانت و عکاسمون خانوم شیوا خادمی هم بوده که تازه ماله اونا فول اچ دی هم بوده!
(آقای یاقوتی هم میدونستن احتمالا که هست اینا چون تا قبلش داشتیم عکس میگرفتیم !)
پ.ن 1 : آقای یاقوتـــــــــی ؟! ببخشید !
پ.ن 2 : خب چرا به جای اینکه بگین دوربین هست یا نه ، نگفتین دوربینتو بده ؟!
پ.ن 3 : راستش و بگین آقا! تو دلتون به من چی گفتین وقتی اون جوابو شنیدین ؟!
روز جشن آقای یاقوتی اومدن پیش من ،ی دوربین کوچیک هم دستشون بود ، به من گفتن دوربین دارین که میخوایم از سالن هم فیلم بگیریم منم که اصلا معلوم نبود حواسم کجا بود !


بعد از اون ماجرا وقتی داشتیم فیلم ها رو جمع میکردیم برای تهیه ی سی دی ها ،یهو تازه دو هزاریم جا افتاد که آقای یاقوتی چی میخواستن و من چی گفتم بهشون !! یعنی همون جا اگه ی تریلی 18 چرخ پیدا میکردم خودم و مینداختم زیر لاستیکاش !!
حالا چی! دوربین من بوده که هیچی ، دوربین متانت و عکاسمون خانوم شیوا خادمی هم بوده که تازه ماله اونا فول اچ دی هم بوده!

پ.ن 1 : آقای یاقوتـــــــــی ؟! ببخشید !

پ.ن 2 : خب چرا به جای اینکه بگین دوربین هست یا نه ، نگفتین دوربینتو بده ؟!

پ.ن 3 : راستش و بگین آقا! تو دلتون به من چی گفتین وقتی اون جوابو شنیدین ؟!

خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
[CENTER]
[/CENTER]
چالش شماره یک: برف در خانه
خونه ی اولمون، صدرآباد (سردآباد). یکی از روزهای برفی و یکی از چالش های خاطره انگیز.
بعله.. همه ش خاطره شد

چالش شماره یک: برف در خانه
خونه ی اولمون، صدرآباد (سردآباد). یکی از روزهای برفی و یکی از چالش های خاطره انگیز.
بعله.. همه ش خاطره شد

من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
Re: دفترچه خاطرات
اوه اوه !! راست میگن شنیدن کی بود مانند دیدن ! عجب خاطره ی به یاد ماندنی هم هست !

خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
با اجازه تمامی دوستان داخل عکس
(سمانه : عکس برداشته شد ، لذا خودتون تصور کنید ی عده از ما رفته بودیم بیرون
)
(سمانه : عکس برداشته شد ، لذا خودتون تصور کنید ی عده از ما رفته بودیم بیرون

منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
Re: دفترچه خاطرات
سمانمونم عکاس بود 

منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
Re: دفترچه خاطرات
مرسی وحیده جان ،
چه روزی بود ،خیـــلی خوب بود همش ، ای کاش بشه که دوباره تکرار بشه .
چه روزی بود ،خیـــلی خوب بود همش ، ای کاش بشه که دوباره تکرار بشه .

خاطرات کودکی ام را ورق میزنم ..
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
عکس های دوران کودکی ام طعم خوبی دارند ...
Re: دفترچه خاطرات
آره واقعا خوب بود 
ببخشید بچه ها مثله اینکه باید عکسو بردارم

ببخشید بچه ها مثله اینکه باید عکسو بردارم
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
Re: دفترچه خاطرات
سمانه جان من نتونستم پستو حذف کنم خودت ی کاریش بکن
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
Re: دفترچه خاطرات
واااااااااااااااااااااااااااا..............
وسیع باشو تنها و سر به زیر و سر سخت...
Re: دفترچه خاطرات
[CENTER]
[/CENTER]
یکی از روستاهای اطراف شیروان که اسمش نمی دونم چی بود.
یکی از روزهای ترم نمی دونم چند.

یکی از روستاهای اطراف شیروان که اسمش نمی دونم چی بود.
یکی از روزهای ترم نمی دونم چند.
من به جز آبی نگاهت؛ آسمانی نمی شناسم...
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 4 مهمان