عکس یادگاری(الکترونیکی های 88)

[Samaneh]

سلام

[CENTER]قرار شد ی عکس یادگاری دیگه گرفته بشه :[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]زمان : دوشنبه 1/3/91 ساعت 9:30 صبح [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]مکان : محوطه دانشگاه [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]هر کسی که مایل هست میتونه بیاد و اینکه [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]لطفا بین بچه ها اطلاع رسانی کنید تا کسی نباشه که دوست داشته باشه بیاد و اطلاع نداشته باشه [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]


ممنون

[vahid]

我同意

جناب پرنده....
حالا ما که نمیدونیم این چیه...اصلا درسته یا نه! ولی حله!

解决

[Mohades]

我同意

جناب پرنده....
حالا ما که نمیدونیم این چیه...اصلا درسته یا نه! ولی حله!

解决

ولی فکر کنم این حله با اون حله فرق میکنه ها!!
شاید این بشه!
接受



خدا این دیکشنری های آنلاین رو برا ما حفظ کنه!!

[Ruhollah]

سلام بچه ها
لطف کنین قرار رو بزارین برای روز چهارشنبه یا سه شنبه که منم باشم
مرسی از اینکه قبول کردین

[Ali]

[CENTER]
زمان عکس یادگاری تغییر کرد
[/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]زمان : سه شنبه 2/3/91 ساعت 9:30 صبح [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER]مکان : محوطه دانشگاه [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]
[CENTER] [/CENTER]

[mohammadreza]

سلام

ممنونم از همه دوستانی که وقت گذاشتن و برای گرفتن عکس اومدن .

خدا رو شکر هوا عالـــــــــــــــــــــــی بود
بارون هم نیومد

[Mohades]

سلامممنونم از همه دوستانی که وقت گذاشتن و برای گرفتن عکس اومدن .خدا رو شکر هوا عالـــــــــــــــــــــــی بودبارون هم نیومد

ایشالا که با وجود آفتاب سوزان چشماتون یا بسته باشه یا ریز و کوچولو + پیشونی پر از چین و اخم


البته اگه جای منو خالی نکردین!

[Samaneh]

محدثه دلت میاد ! جات که خیلی خالی بود !

ولی من همش احساس میکردم کنارم نشستی تو عکسا !! هی همشم اذیتم میکردی و میخندوندیم !!!


و
از همه ی دوستانی که اومدن واسه عکس ممنون

[Ali]

اول از همه ، ممنون از دوستانی که در جهت گرفتن این عکس یادگاری تلاش کردن .
دوم : از طرف خودم ، از همه دوستانی که اومدن و از دوستانی که می خواستن بیان و نتوستن و ... تشکر میکنم

ضمنا ، قابل توجه آقایون : عکس هایی که دیروز گرفته شد ، نزد آقایان محمدزاده ، برفه ئی و سلطانی موجود می باشد ، در صورت تمایل برای دریافت عکس ها به این افراد مراجعه نمایید.

[Mohades]

محدثه دلت میاد ! جات که خیلی خالی بود !

ولی من همش احساس میکردم کنارم نشستی تو عکسا !! هی همشم اذیتم میکردی و میخندوندیم !!!


و
از همه ی دوستانی که اومدن واسه عکس ممنون

سمانه جونم حقا که دوست گــــــــــــــــــــــل خودمی!
مرســـــــــــــــــــــــــــــــی!

ولی من که نخندوندمت!
مطمئنی عاملش من بودم؟!؟!؟

[metanat]

[JUSTIFY] آسمان آن جا هم آبی است ...غروب هایی دارد که هیچ کجا ندیده ام ، دَم دمَک ِغروب های صورتی اش دلم برای پرواز با پرنده هایی که روی بامِ پیام نور پرواز میکنند پر میکشد ...نمیدانم دستانمان را شاید بهتر است پر از دانه های مهربانی کنیم تا کمی این ور تر هم بیایند ...ناممان را برق گذاشته اند ...بالا داریم پایین داریم شبیه همان فرکانس هایی که این برق در خود دارد ...اصلا حواسمان هست که 3 سالی میشود ناممان کنار هم ردیف شده است؟ ...همسایه ی دیوار به دیوار شده باشیم ...فارغ از گویش ها و قومیت هایمان روزهایمان شبیه هم شده است ...سرشاز از تحلیل های الکتریکی ...منطق های دودویی و فرضیات از پیش تعیین شده ...اما هرچه هست دارد رنگمان را هم رنگ میکند ...دارد کم کم همین ها آسمانی که در آن هستیم را ، زمینی که روی آن راه میرویم را خط کشی میکند برای عابری که ما باشیم...ما برقی هایی 88 ای ...ساعت هایمان را کوک میکنیم ...حواسهایمان را جمع تا به قرار سه شنبه ی خردادیمان برسیم...شبیه خانواده ای که قرار است سر در خانه شان را به نام اولین ساکنان آن خانه ثبت کنند ...ما برقی های 88 اولین های این خانه ی برقی هستیم، خودمان چراغ هایش را روشن کردیم ...و همین خودمانیم که خردادی دیگر فقط پیش هم هستیم ...خردادهای دیگر و دیگر تنها آلبوم هایمان را ورق میزنیم ...چند لحظه ای روی خاطرات 4 ساله ی این روزهایمان می ایستیم و سکوت میکنیم ...مرور میکنیم و لبخند میزنیم ...لبخندمان کم کم محو میشود یاد روزهای نا زیبایش می افتیم ... اما دلمان که تنگ شد ...یادمان میرود روزهایی بود که دوستش نداشتیم درس هایی بود که مشوشمان کرده بودند ...استاد هایی که نگاهشان نگاهمان را نمیدیدند ...دلمان که تنگ شد ...یادمان می آید روزهایی را داشتیم که روزهایی از روزهای خدا بود ...خدا دوربینش را آماده کرده بود تا برهه ای از زندگی ِ مایی که برق 88 ای بودیم و کنار هستیم را ثبت کند و این گونه بودن را برایمان رقم زد...برای خدا دست تکان دهید ...[/JUSTIFY]

[Samaneh]

با خوندن متنت متانت جان یهو دلم گرفت !

زیبا بود ،مرسی

[Samaneh]

میدونی بیشتر از اینکه سیاه سفید شده دلم گرفت!
.
.
.
یادم انداخت که ی روزی ما هم میشیم .... میشیم ی خاطره ...

یادم اومد که خیلی از خاطره هامو فراموش کردم ...
.
.
.

هِــی خدا ....